گذری بر تاریخچه خط در ايران زمين

گذری بر تاریخچه خط در ايران زمين

بیش از 4000 سال خط مکتوب در ایران زمین
تاريخ خط و زبان ايران به دو دوره متمايز پيش از اسلام و بعد از اسلام تقسيم مي شود.ملاك اين تقسيم ، تنها تسلط اعراب و انقراض سلسله ساساني نيست زيرا اتفاقات و حوادث سياسي تنها عامل تمايز خط و زبان نمي تواند باشد بلكه علت اين تقسيم ، آن است اين دو دوره از هر جهت با هم تفاوت دارند و با آنكه ايرانيان بسياري از سنن و خصوصيات كهن ملي خود را بعد از تسلط اعراب تازي حفظ كردند ولي به علت تغيير مذهب و تحول اوضاع سياسي و اجتماعي ادبيات خط و تا حدودي زبان بعد از اسلام با پيش از آن تفاوت كلي را حاصل نمود .
در اين مقاله به زبان و خط بعد از اسلام پرداخته نخواهد شد و هدف اصلي شناساندن زبان ، خط و ادبيات از شاهنشاهی هخامنشی تا پایان شاهنشاهی ساسانی است . با توجه به تارخچه خط در ایران باستان که طبق کتیبه ای که در جنوب ایران کشف شده است مبدا آن به حدود پنج تا هفت هزار سال پیش می رسد . برای نمونه میتوان از کتیبه های موجود در معبد سه هزار و پانصد ساله زیگورات نام برد ولی از آنجا که مدارک در این باره کامل نیست از نوشتن خط قبل از هخامنشیان خودداری نمودیم .

دوره هخامنشي
تاريخ ايران از زمان مادها روشن و مدون است خلاصه اينكه شخصي به نام دياكو مؤسس سلسله ماد بود او هگمتان يا اكباتان (همدان)را پايتخت خود قرار داد يكي از فرمانروايان بزرگ ماد بنام هُوَخشَتَرَ حكومت آشور را منقرض ساخت و دولت ماد را اقتدار و اهميت بخشيد . جانشين او كه آستياگ نام داشت مغلوب كوروش كبير گرديد و سلسله ماد منقرض شد .
از زبان مادي سند و آثار كتبي باقي نمانده است ولي شكي نيست كه زبان مادي با پارسي باستان خويشاوندي نزديك داشته است ‍‌؛ به طوري كه پارسيها و مادي ها زبان يكديگر را به خوبي مي فهميدند .
كوروش موسس سلسله هخامنشيان ، مركز حكومت خويش را در پاسارگاد قرار داد و كشور ليدي و بابل را مسخر نمود و مهمترين دولت و سلطنت دنياي قديم را تشكيل داد .
داريوش بزرگ بزرگترين شاهنشاه هخامنشي ، نخست ياغيان كشور را سركوب كرد و در داخل كشور ايران را از سر حد چين تا ريگزارهاي سوزان افريقا بسط داد و دولت هخامنشي را از مقتدرترين دولت هاي روي زمين كرد .
فرهنگ و تمدن درخشان ايران از روزگار هخامنشي آغاز مي شود كه سند هاي موجود و آثار باقيمانده ، قدرت و عظمت هخامنشيان و نياكان ما را مسلم مي دارد .

پارسي باستان
زبان ايرانيان در زمان هخامنشيان پارسي باستان يا فرس قديم ناميده مي شود كه ريشه زبان فارسي كنوني است .
كتيبه هاي شاهان هخامنشي و لوح هاي زرين و سيمين كه از آن روزگار باقيمانده به اين زبان نوشته شده است . مجموع واژه هاي اصلي كتبيبه ها از چهارصد كلمه تجاوز نمي كند و مطالب آن عبارت است از نام و شرح خاندان شاهان –تفصيل فتوحات – ستايش يزدان – نكوهش دروغ و ناپاكي – سفارش به راستي و نيكو كاري.
اين كتيبه ها غالبا به چند زبان است و غير از پارسي باستان ، به زبان هاي آسوري ،ايلامي ، آرامي كه بين ملل دست نشانده هخامنشيان معمول بوده ، نگاشته شده است .
مجموع كتيبه هاي هخامنشي بالغ بر چهل كتيبه است و مهمترين آنها در تخت جمشيد ، همدان ، شوش ،نقش رستم ، بيستون ،الوند ، وان است كه كتيبه بيستون از همه مفصل تر و مشتمل بر 420 سطر و هيجده هزار و نهصد كلمه مي باشد كه داريوش در اين كتيبه چگونگي فرونشاندن شورش هاي داخلي و غلبه و تسلط به كشورهاي خارجي و حدود متصرفات خود را شرح مي دهد و در پايان مجد و بزرگواري كشور ايران را آرزو مي كند .

خط ميخي
كتيبه هاي هخامنشي به خط ميخي است . ايرانيان اين خط را از قوم كلده و آشور گرفتند و در آن تغييراتي دادند و آن را به صورت الفبايي در آوردند .
تين خط از چپ به راست نوشته مي شد و داراي 36 حرف بود و در كنده كاري و نوشتن روي سنگ و اجسام سخت به كار مي رفت .
اولين خط ميخي كه به دست آمده از زمان آريار منه و آخرين آن از روزگار پادشاهي اردشير سوم است و به سبب دشواري نگارش ، خط ميخي از دوران اشكانيان رو به زوال نهاد و به تدريج منسوخ گرديد .
در خط ميخي و كتيبه هاي پنج كلمه به صورت پندار نگاري باقي مانده است پندار نگاري : بعد از مرحله تصوير نگاري در تاريخچه خط را گويند كه تصوير كم كم ساده شد و به صورت علامت و نشانه در آمد و براي اسامي معني نيز علائمي ايجاد گرديد.علائم رياضي كه به صورت خط بين المللي در آمده از نمونه هاي پندارنگاري است .
اورامزدا - اهورامزدا
خشايثيه - شاهنشاه
دهيو - كشور
بغا - خدا
بومي - بوم – سرزمين
گذشته از سنگ نبشته ها ، سكه هاي هخامنشي و خطوط روي بعضي ظروف و سنگ ترازو ها و نگين هاي باقي مانده از آن عهد ، همه به خط ميخي و زبان پارسي باستان مي باشد .
براي شناختن زبان پارسي باستان چند جمله از بند اول كتيبه نقش رستم با زبان پارسي باستان نوشته مي شود .
بغ وزر كه اورامزداهي ايمم بوميم اداهي اومام آسمانم اداهي مرتيم اداهي شياتيم ادامرتيهي .
ترجمه : خداي بزرگ است اهورا مزدا كه اين زمين را آفريد كه آن آسمان را آفريد كه شادي را براي مردم آفريد .

زبان اوستايي
قديمي ترين اثر از آثار آريايي اوستاست . زبان اوستايي با سانسكريت ،زبان ادبي و كهن هنديان شباهت تام دارد و معلوم مي شود كه ايرانيان و هنديان در روزگاري با هم زندگاني كرده و زبان مشتركي داشته اند كه ريشه زبان اوستايي و سانسكريت بوده است .
زردشت پيامبر ايران باستان كه قرن ها پيش از مسيح زندگي مي كرده است از شمال يا شمال غرب ايران برخاسته است و متوجه مشرق ايران شده است و پيروانش گشتاسب و گرشاسب در مشرق ايران بوده اند پس زبان اوستايي در قسمت هاي شرقي هم مفهوم بوده است .
اوستا داراي دو لهجه است قسمتي از خود زردشت كه خيلي قديمي است و بقيه جديدتر مي باشند. گاتها يا سرودهاي مذهبي از خود زردشت مقدس است .
اوستا در قديم 21 كتاب را شامل مي شده كه مردم ايران از حفظ داشتند . در استيلاي اسكندر ، مقداري از آن از دست رفت . بلاش اول اشكاني اهتمام به جمع آوري اوستا نمود و دستور داد اوستاي پراكنده را كه موبدان در حافظه داشتند جمع آوري كنند. ولي اقدام اساسي براي تدوين اوستا در زمان ارشير بابكان انجام گرفت و عده اي از موبدان كه رياست آنها با تنسر ، هيربد هيربدان بود مامور جمع آوري اوستا شدند . بعد از اردشير ، پسرش شاپور اول خرده اوستا را كه پراكنده بود جمع آوري كرد . به روزگار شاپور دوم ساساني درباره مراسم ديني بين زردشتيان اختلاف افتاد و به دستور شاپور ، آذر بد مهر اسپندان موبد موبدان به كتاب اوستا مراجعه و مطالب آن را مرتب نمود .

خط اوستايي
خط اوستايي بااحتمال زياد در زمان ساسانيان تنظيم شده است در ضمن تدوين اوستا و كتابت آن متوجه شدند كه خط پهلوي براي نوشتن تلفظ صحيح اوستا ، رسا نيست . بنابراين موبدان ، الفبايي از روي الفباي پهلوي بوجود آوردند كه بتوان تمام لغات و كلمات مقدس و قرائت صحيح اوستا را بوسيله آن نوشت . اين خط دين دبيره نام دارد كه امروزه به خط اوستايي يا دبيري دين نيز خوانده مي شود .
اين خط كه از راست به چپ نوشته مي شود كاملترين خطوط موجود عالم است . زيرا در الفباي اوستايي اولا اعراب جزء حروف است ثانيا براي تمام صداها ، حروف و علامت خاص وجود دارد .
الفباي اوستايي 44 حرف دارد و حرو متصل به يكديگر نيستند و جدا نوشته مي شوند . چون اعراب داخل حروف است خواندن و نوشتن بسيار ساده است . و به جرات مي توان گفت خط اوستايي يكي از كاملترين خطوطي است كه تا كنون مورد استفاده واقع شده است .

دوره اشكانيان
پس از مرگ اسكندر گجسته ( ملعون ) ، كشور هاي متصرفي ، بين جانشينان او تقسيم شد و سلكوس به فرمانرواييئ ايران منصوب گرديد. مدت هشتاد سال سلوكي ها بر كشور ايران تسلط داشتند تا آنكه مردم خراسان با قيامي مردانه ،سلوكي ها را مغلوب ساختند و دولت پارت يا اشكانيان بوجود آوردند .
توضيح آنكه پارت parthava پرثوه – به سبب گذشت زمان در كلمه پرتو تحول ايجاد شده و حروف ( ر ) به ( ل) و ( ث ) به ( ه) تبديل گرديده و در نتيجه پرتو پلهو شده و بر اثر قلب ل و ه بصورت پهلو در آمده است .
پارت سرزمين خراسان و گرگان امروزي كنوني است كه در كتيبه بيستون جزو كشور هاي كه داريوش بر آن ها حكمراني داشته ، نامش آمده است . واژه پهلو همان طور كه توضيح داده شد از همان لغت پرتو يا پرثوه است كه در نتيجه تطور لغوي به آن صورت درآمده است و لفظ پهلوان به معني شجاع از همين واژه پهلوي است چه پرتوها ( پهلوي ها ) قريب 500 سال در مقابل حمله روميان مقاومت كردند .

زبان پهلوي اشكاني
پس از استقرار اشكانيان ، زبان پهلوي يا زبان مردم خراسان زبان رسمي و درباري ايران شد و تا تسلط اعراب تازي زبان مردم شمال و مشرق ايران بود .
از زبان پهلوي اشكاني كه به زبان پهلوي شمالي نيز معروف است جز چند كلمه بروي سكه ها ، آثار مهمي باقي نمانده است و در ضمن زبان ارمني و لهجه هاي آذربايجان و خراسان ، پاره اي از واژه هاي پهلوي اشكاني ديده مي شود .
گاهي از كلمه پهلوي ، زبان فارسي روان اراده مي شود به طوريكه در دوره هاي منفور اسلامي ، پهلوي زبان مي گفتند مقصود زبان پارسي بوده و آن را در برابر زبان عربي استعمال مي كردند . اين زبان كه اصل آن از پارسي باستان است به مرور زمان تغيير پيدا كرد و پس از تحول بسيار به صورت پارسي و زبان دري در آمد .
ماني در سال 251 ميلادي به سن 45 سالگي ادعاي پيامبري كرد و جهت تبليغ شاپور اول ساساني به دين خود ، كتاب شاپورگان را به زبان پهلوي اشكاني نگاشت . قسمتي از آثاري كه اخيرا از مانويان در تورفان ايالتي از تركستان چين پيدا شده بنا به عقيده عده اي از محققين به خط و زبان پهلوي اشكاني مي باشد .
رساله اي هم به زبان پهلوي اشكاني در دست است به نام درخت آسوريك كه جمعي از محققين عقيده دارند كه اصل آن به زبان پهلوي اشكاني بوده و بعد به پهلوي ساساني در آمده است و اين كتاب در اصل منظوم بوده و اشعار 12 هجايي داشته ولي اكنون اوزان ابيات به هم خورده و به نثر تبديل شده است .
موضوع درخت آسوريك عبارتست از مناظره درخت خرما و بز
به عنوان نمونه چند سطر كتاب با ترجمه نقل مي شود
درختي رست است تر او شتر و اسوريك ،
بنش خشك است ، سرش هست تر ،
ورگش كنيا ماند ، برش ماند انگور،
شيرين بار آورد
مرتومان ويناي آن ام درختي بلند
ترجمه : درختي رسته است آن طرف شهرستان آسوريك ، بنش خشك است و سر او تر است ، برگش به ني ماند و بارش به انگور. شيرين بار آورد . مردمان بيني من آن درخت بلندم .
اخيرا سندي به زبان پهلوي اشكاني در اورمان كردستان كشف شده و آن عبارت از دو قباله زمين است كه در 120 سال پيش از ميلاد مسيح آن را به خط پهلوي اشكاني روي پوست آهو نوشته اند .

خط پهلوي اشكاني
خط پهلوي اشكاني كه با حروف جدا از هم و منقطع و از راست به چپ نوشته مي شد از خط آرامي اقتباس شده بود ، خط آرامي را كلدانيان كه تابع ايران بودند در اين كشور رواج دادند .

در زمان هخامنشيان اين خط مخصوص تحرير بود و خط ميخي براي كتيبه و كنده كاري به كار مي رفت ، در دوره اشكانيان خط پهلوي براي كتيبه و كنده كاري هر دو معمول شد. خط پهلوي داراي 25 حرف است و عيب بزرگ و اشكال اينست كه يك حرف گاهي چند صداي مختلف مي دهد .

دوره ساسانيان
اردشير بابكان ، اردوان آخرين پادشاه اشكاني را شكست داد و آن سلسله را منقرض كرد و سلسله ساساني را تاسيس نمود و پايتخت را از شمال به جنوب آورد . مذهب مقدس زردشتي را كه از روزگار تسلط اسكندر به تدريج از رونق افتاده بود آيين رسمي ايرانيان كرد و آتشكده هاي خاموش را روشن ساخت و با احياي امور مذهبي و تنظيم كارهاي كشوري همت گماشت . جانشينان اردشير ، در آباداني كشور و بسط علم و فرهنگ و ترويج آداب و رسوم ملي ، كوشش بسيار نمودند .

زبان پهلوي ساساني
زبان پهلوي ساساني كه به پهلوي جنوبي معروف است با پهلوي اشكاني تفاوت مختصري دارد .
با ملاحظه بعضي كلمات كه هنوز در زبان پارسي به كار مي رود. مي توان به اختلاف ميان دو لهجه اشكاني و ساساني پي برد . مثلا (( گرسنه ، گسنه )) كه به زبان پهلوي اشكاني است در زبان پهلوي ساساني گشنه )) است. همچنين ((فرستك)) در پهلوي اشكاني، (( فرشتك )) در پهلوي ساساني و فرشته در زبان پارسي كنوني است .
اصل زبان پهلوي جنوبي نيز از پارسي باستان است و به جهت آنكه پاره اي از اصطلاحات ديني و لغات اوستايي در آن راه يافته و از حيث قواعد دستوري با پهلوي اشكاني فرق مختصري دارد ، از اينرو آن را لهجه اي از لهجه هاي پهلوي مي شمارند .
از زبان پهلوي ساساني آثار متعددي باقي مانده است كه قسمت عمده آن كتب ديني ، اخلاقي ، ادبي ، داستان است .
در روزگار ساسانيان اوستا جمع آوري شد و ترجمه و تفسيرهايي بر آن نوشته شد و ترجمه و تفسير هايي بر آن به پهلوي نوشته اند و آن را زند گفته اند و شرحي كه بعد براي زند نوشته شد به پازند معروف است . خط پهلوي ساساني از روي خط پهلوي اشكاني تنظيم شه كه در كتيبه ها ، حروف آن مانند پهلوي اشكاني از هم جدا نوشته مي شد و در نامه ها و تحرير، با هم تركيب مي يافت . تعداد الفباي پهلوي را از 18 تا 25 حرف نوشته اند و علت اين امر آن است كه در خط پهلوي يك حرف چند صداي مختلف مي دهد .
دبيران دوره ساساني بعضي از لغات را به آرامي مي نوشتند و هنگام خواندن پهلوي مي خواندند و آن را هُزوارٍٍِِ‌ش مي ناميدند ، مثلا « ملكان ملكا » مي نوشتند ، « شاهنشاه » مي خواندند و « يوم » مي نوشتند و « روز » مي خواندند .
با آنكه زبان پهلوي از حيث قواعد دستوري و ريشه كلمات با زبان پارسي كنوني اختلاف جزيي دارد، به سبب اينكه الفباي پهلوي حروف صدادار ندارد و يك حرف ، صداي مختلف مي دهد و تفنن نوسيدگان كه هزوارش را معمول كرده ، خواندن كتب پهلوي خالي از اشكال نيست .
خط پهلوي در دوره ساسانيان معمول بوده و تا حدود يك قرن بعد از اسلام در ايران زمين رواج داشته است و تا زمان حجاج بن يوسف ثقفي دفاترديواني به خط پهلوي نوشته ميشد و بعد از آن كه خط عربي جانشين آن گرديد تا مدتي بين جمعي از ايرانيان خصوصا موبدان اين خط براي نامه نگاري و نوشته هاي ديني به كار مي رفت
كتيبه هايي از دوره ساسانيان كشف شده كه مهمترين آن ها عبارتست از :
1- كتيبه نقش رستم نزديك تخت جمشيد از اردشير بابكان به سه زبان پهلوي اشكاني و ساساني و يوناني
2- كتيبه حاجي آباد در سه فرسخي تخت جمشيد ار شاپور اول ساساني كه به پهلوي ساساني و اشكاني نوشته شده
3- كتيبه پايكوبي بين قصر شيرين و سليمانيه کردستان عراق که بخشی از ایران بوده است كتيبه بسيار مفصلي است از نرسي به خط پهلوي اشكاني و ساساني نوشته شده .در اين كتيبه نرسي بيان مي كند كه چگونه بهرام سوم را از تخت پايين آورده و خود به سلطنت رسيده ات . اين كتيبه راجع به حدود ايران درآن زمان اطلاعات جالبي مي دهد .
كتيبه هايي در طاق بستان و نقش رجب و تخت جمشيد و همچنين لوح ها و سكه ها و مهر هايي از دوره ساساني باقي ست كه جهت رعايت اختصار از ذكر آن ها خودداري مي شود و البته يكي از آثار پر ارزش به خط پهلوي ساساني كارنامه اردشير بابكان است كه در قسمتي از آن مي گويد .
پس از مرگ اسكندر گجستک رومي ايران شهر 240 كدخدايي بود. سپاهان و پارس و نواحي نزديك آن در دست اردوان سردار بود. بابك مرزبان وشهردار پارس و گمارده اردوان بود .
به کوشش بانو نورا نیک سرشت
» ادامه مطلب

کوروش بزرگ

کوروش بزرگ
کوروش بزرگ (۵۲۹-۵۸۰ قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود. او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی – مادها و پارسیان- به وجود آورد. از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است زیرا در زمانی، حاکم بزرگترین امپراتوریهایی بود که تا کنون به وجود آمده اند. او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.
کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید. پس از فتح آسیای صغیر(شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، کوروش سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد. با ادامه حرکت به سمت شرق، او سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج وباروی مستحکم و نیرومند بنا کرد.
پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود.حالا نوبت بابل و مصر بود. زمانی که کوروش بابل را فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به ” سرزمین موعود” باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.


اظهارات کوروش حکایت از شخصیت بشری نیز دارد و بی‌دلیل نیست که نخستین منشور حقوق بشر نام گرفته است. از دید او، همه انسان‌ها ارزشی برابر و بنیادی دارند. هر کسی می‌تواند بنا به گزینش خود خدا را بپرستد؛ آزادی حقیقی، آگاهی، حق تصاحب و حق زندگی صلح‌آمیز در هر کشور برای همگان پذیرفته شده است.

زندگینامه کوروش :

دورهٔ جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارسدنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

دوره قدرت

بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد به‌وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ سالهایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکهبابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.

پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قومیهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.

بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند بهاورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشته‌است.

فرزندان

پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن ۱۵ ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌هایآتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشاشد.

ذوالقرنین

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.

آخرین نبرد

کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانی‌تبار سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند (و بنابرروایتی ملکه‌شان به نام تهم‌رییش، از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود[نیازمند منبع]), به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور می‌کردند. (کوروش در استوانه حقوق بشر می‌گوید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمی‌توان دلیل جنگ کوروش با سکا‌ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. تهم‌رییش سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشده‌ای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدره‌ای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده‌است. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شده‌است.

منبع دانشگاه پيام نور بيجار مهدي حسني
» ادامه مطلب

كورش

كورش
كورش فرزند «كبوجيه»‌ي يكم Kabûjiya I [به تلفظ يوناني:Cambyses ] شاهِ انشان (559 ـ
585 پ.م.) بود برخي مدارك مدعي‌اند كه «ماندانه» Mandane دختر ارشتي‌وييگَ (آستياگ)، همسر كبوجيه‌ي‌يكم و مادر كورش‌بزرگ بوده است اما تحقيقاً كورش حدود 601 پ.م. زاده شده است و از اين رو، در آن زادسال برآورده شده، كورش در واقع هجده سال داشته است كه پس از پدر به مقام امارت انشان (پارسَ) دست يافت: 559 پ.م. [كهن‌ترين اسنادي كه به پادشاهي كورش بر «انشان» تصريح مي‌كنند، كورش در آستانه‌ي برپايي امپراتوري جهان‌گير خود، استوار و متكي بر سازمان دولتي و اجتماعي، ديوان‌سالاري، سپاه و مدنيتي درخشان و پيش‌رفته و نه بَدوي بود كه در پي سده‌هايي ميان‌كُنش با تمدن‌هاي برجسته‌ي نَجد ايران و ميان‌رودان، و به ويژه ايلام به دست آمده بود در رويارويي و ارتباط با دولت‌هاي مقتدر مجاور، از اعتماد به نفس و اراده‌ي برتري‌جويانه‌ي والا و بي‌مانندي برخوردار بود و اين امر، نَويد تحولات و روي‌دادهاي جديدي را در منطقه مي‌داد.
كورش پس از نزديك به يك دهه فرمان‌روايي بر انشان و سامان‌دهي امور داخلي دولت و سرزمين خويش، در خود آن توانايي را ديد كه به توسعه‌جويي ارضي بپردازد و با مجموعه اقداماتي سياسي‌ ـ نظامي، پايگاه و جايگاه پوياتر و فعال‌تري را به امارت خود در عرصه‌ي خاورميانه ببخشد. بدين ترتيب بود كه كورش نخست در رويارويي با دولت ماد قرار گرفت. و شايد تلاش وي براي اعمال سلطه بر قلم‌رو پارس‌ها، زمينه‌ها و انگيزه‌هاي نخستين درگيري گزارش شده‌ي كورش را با دولتي ديگر (ماد) پديد آورد. تهاجم طولاني مدت ماد به انشان و درگيري ظاهراً سه ساله‌ي آن دو هيچ دست‌آورد مثبتي براي دولت ماد نداشت تا سرانجام در 550 پ.م. هنگامي كه ارشتي‌وييگَ شخصاً رهبري لشكركشي بزرگي را عليه انشان به دست گرفته بود، گروهي از فرمان‌دهان خسته از جنگِ سپاه وي كه گويا از پيش با كورش تباني كرده بودند، او را بازداشت و تحويل كورش نمودند با دست‌گيري پادشاه ماد، سپاه وي تاب ايستادگي نياورد و در اندك زماني شكسته و پراكنده، و راه پاتك كورش تا قلب سرزمين ماد گشوده شد. اما وجود پيوند و نزديكي قومي‌ ـ فرهنگي ميان مردم پارس و ماد و تبليغات متكي بر آن كه به منظور مشروعيت‌زايي و ايجاد مقبوليت و ثبات سياسي براي شاه جديد و فاتح ترتيب داده شده بود، كورش را به عنوان وارث قانوني و مشروع حكومت ماد، در پي عزل ارشتي‌وييگ، نمودار و معرفي سجابه‌جايي قدرت سياسي در داخل نَجد ايران در پي فتوح كورش، برخي دولت‌هاي ديگر را بدين گُمان انداخت كه در منطقه بي‌ثباتي و تزلزل سياسي پديد آمده و لذا مي‌توان با بهره‌برداري از فرصت به دست آمده، به تحركات و عمليات كشورگشايانه و توسعه‌جويانه پرداخت. چنين بود كه «كرزوس» Croesus پادشاه ليديه (546 ـ 568 پ.م.) لشكري آراست و با گذر از رود مرزي هاليس، كاپادوكيه (Cappadocia) را كه تا آن زمان بخشي از خاك ماد بود، به تصرف درآورد
كورش كه متكي به هوشياري و اراده‌اي والا و برخوردار از سپاهي ورزيده و سازمان‌يافته بود، در واكنش به تجاوز و تهاجم دولت نيرومد ليديه به سرزمين‌هاي غربي ماد درنگ نكرد و با سپاهيان خود ره‌سپار كاپادوكيه شد. كورش در زمستان 547 پ.م. در ناحيه‌ي پتريا (Pteria) با سپاه خود كه براي نخستين بار در آن دوران مجهز به ارابه‌هاي داس‌دار و بُرج‌دار و داراي شتر بود با نيروهاي متجاوز و مهاجم ليديه درآويخت. اما كرزوس كه سپاه‌اش در آستانه‌ي شكست و فروپاشي كامل قرار گرفته بود، ادامه‌ي نبرد را به سود خود نديد و لذا سريعاً‌ تا سارد (Sard) پاي‌تخت ليديه واپس نشست، كورش بي‌درنگ به سوي سارد روانه گشتاخت. كرزوس كه از حمله‌ي نامنتظر كورش سخت يكه‌خورده و از ياري متحدان‌اش نيز خبري نبود، كورش براي يك‌سره نمودن كار كرزوس، سارد را به محاصره گرفت و سرانجام با رخنه‌ي سپاه‌اش به داخل شهر (به روايت هردوت) و يا با تسليم شده اهالي سارد (به روايت كتزياس)، آن شهر گشوده شد و به تصرف فاتحان پارسي درآمد. با گشوده شدن سارد، گنجينه‌ها و ثروت‌هاي عظيم و پرآوازه‌ي آن در اختيار كورش فاتح قرار گرفت و اينك او سرمايه‌هاي انبوهي را براي سامان‌دهي امپراتوري رو به گسترش خود در دست داشت.
اما پادشاه پارسي چون گذشته ـ و آينده ـ كوشيد تا براي استقرار و ثَبات مشروعيت حاكميت خود، سرزمين‌هاي مفتوح شده را از درون و با حفظ سنت‌هاي بومي اداره كند: وي ـ و به همين گونه، ديگر هخامنشيان ـ براي جلب رضايت و حمايت نهادهاي مذهبي اقوام مغلوب، در جهت نهادينه ساختن مشروعيت حاكميت خويش در پي تأييد و تصريح نهادهاي مذكور، خدمات و توجهات بسياري به معابد محبوب و مشهوري چون «دِلف» و «آپولون» ىاشت و از سوي ديگر، مديريت سطوح ميانه‌ي دولت و ديوانِ شهرهاي مفتوح را نيز به بوميان شايسته واگذار كرد در بهار 546 پ.م. با ناآرام شدن اوضاع در مرزهاي شرقي امپراتوري در منطقه‌ي سكاها و باختر، كورش تداوم تثبيت سياسي و فتوح نظامي را به سرداران‌اش سپرد و خود به سوي مرزهاي‌هاي آن سوي امپراتوري ره‌سپار گرديد در اين حين، فردي ليديايي به نام پكتياس (Paktyas) كه از جانب پادشاه فاتح به شهرباني (ساتراپي) سارد گماشته شده بود، سر به شورش برداشت و پادگان‌هاي پارسي را در سارد به محاصره گرفت. كورش ، بي‌درنگ سرداري مادي به نام مازارِس (Mazares) را به سركوبي اين شورش گماشت و گسيل داشت. پكتياس كه در خود توان ايستادگي در برابر مازارس را نمي‌ديد، با دررسيدن آن سردار، سريعاً از مواضع خود واپس‌نشست و گريخت اما به زودي دست‌گير و مجازات گرديى
مازارس از آن پس مأموريت يافت كه فتوح امپراتوري را در آسياي صغير گسترش دهد. تا آن زمان برخي از اقوام ساكن در شهرهاي يوناني‌نشين اين ناحيه، بدون درگيري و خون‌ريزي، فرمان‌بُرداري از امپراتور فاتح را پذيرفته بودند. هم‌چون ميلت (Milet) و نيز اهالي جزاير سامُس (Samos) و خيوس (Chios) كه در هيچ اتحادي عليه كورش وارد نشدند. مازارس در دوران فرمان‌دهي خود بر عمليات فتوح، مناطق يوناني‌نشين پرين (Prien)، مِ‌آندر (Meandre) و مگنزيا (Magnesia) را گشود. پس از وي، «هارپاگ» سردار ديگر مادي فرمان‌دهي عمليات را بر عهده گرفت و يونيه (Ionie)، اِاُليان(Eolien)ها و دُريان(Dorien)ها را زير فرمان آورد و با استفاده از جنگ‌جوياني كه از اين اقوام دريافت داشته بود، بر كاريه(Carie)، ليكيه(Lycie) و پِداسيان(Pedasien)ها نيز چيره گشت و اهالي ثِ‌اُس (Theos) و فوسه (Phocce) را كه گروهي از آنان تهديد و تبليغ كرده بودند كه در برابر اشغال سرزمين‌شان دست به مهاجرت گروهي خواهند زد، با روش‌هاي سياسي وادار به تسليم كرد. بدين ترتيب تمامي سرزمين‌هاي آسياي صغير و يونانيان قاره‌اي ضميمه‌ي قلم‌رو امپراتوري كورش شدند حضور كورش در مرزهاي شرقي و شمال شرقي و مجموعه عمليات نظامي وي در اين نواحي، منجر به گسترش مرزهاي امپراتوري در اين پهنه گرديد و پادگان‌هاي بسياري براي حفظ امنيت و استقرار حاكميت امپراتوري در اين ايالات نوگشوده برپا گرديد. به نظر مي‌رسد سرزمين‌هاي مفتوح كورش در نواحي شرقي و آسياي‌ميانه همان‌هايي باشد كه زماني بعد، داريوش بزرگ ميراث‌بَر حاكميت بر آنان شد: زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سُغد، قندهار، سكاييه، ثَتَگو (θatagu) و رُخَج ظاهراً پس از يك‌سره شدن كار سارد بود كه كورش شهر «پاسارگاد» را به عنوان پاي‌تخت، جاي‌گزين شهر باستاني «انشان» نمود و به برآوردن كاخ‌ و پرديس و مجتمع‌هاي دولتي و مذهبي و مسكوني در آن پرداخت . وجود وضعيت نه‌جنگ‌ ـ نه‌صلح در روابط ميان دولت‌هاي بابِل و پارس(انشان)، تنش‌ها و اختلافاتي را پديد آورده بود كه پيشينه‌ي آن به چندين سال قبل از فتح نهايي بابِل در 539 پ.م. بازمي‌گشت. از ريشه‌ها و عوامل اين تنش و اختلاف مي‌توان به مواردي چون فتح شوش و برخي نواحي شرقي دجله مانند گوتيوم‌ ـ كه دولت‌هاي آن‌ها دست‌نشانده‌ي بابِل بودند ـ به دست كورش و نيز به قصد بابِل براي هم‌دستي با ليديه در جنگ عليه پارسي‌ها اشاره نمود.
سرانجام، افزايش تدريجي تنش‌ها اين دو دولت را به يك رويارويي تمام‌عيار كشانيد. در پاييز 539 پ.م. كورش نيروهاي رزمنده‌ي خود را در ايالت گوتيوم (واقع در ميانه‌ي رود‌هاي دياله و دجله) گردآورد و از آن جا به سوي مواضع «نَبونيد»Nabu-naid [به تلفظ يوناني: Nabonidus] پادشاه بابِل (539 ـ 556 پ.م.) در اُپيس (Opis) واقع در كرانه‌ي دجله پيش‌روي كرده و نيروهاي بابِل را در آن منطقه يك‌سره شكسته و تارومار ساخت. با ادامه‌ي پيش‌روي كورش به سوي بابل، جنگ‌جويان ديگري از بابِل در سيپَر (Sippar) موضع گرفتند ولي با نزديك شدن و دررسيدن لشكر كورش، توان ايستادگي را در خود نديدند و از آن شهر عقب‌نشيني كردند. سيپَر بدون خون‌ريزي تسليم پادشاه فاتح گرديد: 10 اكتبر 539 پ.م. كورش براي فتح نهايي بابِل، «گَوبَروَ» Gaubarva (به تلفظ بابِلي: Gubaru و به تلفظ يوناني: Gobryas) فرمان‌دار ايالت گوتيوم را كه سپاه‌ او در خدمت‌اش بود براي اين منظور گزيده و به سوي شهر بابِل گسيل داشت. نيروهاي نبونيد در پاي باروهاي شهر با سپاه گَوبروَ درآويختند اما به سختي شكست يافته و به داخل دژهاي شهر پناه جُستند كه در پي آن، بابِل به محاصره گرفته شد. كورش در 29 اكتبر به بابِل آمد و پس از ورود با استقبال و احترام گسترده‌ي انبوه مردم شهر و ساير نواحي روبه‌رو شد. وي براي برقراري آرامش و صلح در شهر، مؤكداً فرمان ممانعت از هر گونه غارت و تعدّي را داد و حتی به منظور پاس‌داشتن معابد و اماكن مقدس، به ويژه معبد بزرگ «اساگيلا» Esagila از هر تجاوز و دست‌بُردي، سربازان گوتي را به محافظت از آن‌ها برگماشت هم‌چنين، كورش فرمان داد تا پيكره‌هاي خداياني كه در زمان نبونيد از معابد خود در سومر و اكّد به بابِل آورده شده بودند، به جايگاه‌هاي اصلي خود بازگردانند.با فروپاشي دولت نبونيد در بابِل، حكم تبعيد اقوام بازداشته شده در بابِل ـ مانند يهوديان ـ نيز لغو و منتفي گرديد و آنان توانستند به فرمان شاه جديد و فاتح، آزادي بازگشت به سرزمين‌هاي خويش را به دست آورند
تبليغات طولاني مدت و كارآمد كورش عليه نبونيد، در فتح آرام و بدون خون‌ريزي بابِل و روي‌دادهاي پس از آن، بسيار مؤثر بود. نبونيد در دوران پادشاهي خود با ابراز توجهات فراوان به «سين»SIN خداي ماه «حَرّانيان» و نيز انتقال پيكره‌هاي خدايان شهرهاي «اور»Ur، «اوروك»Uruk و «اريدو»Eridu به بابِل، مردم و نهادهاي مذهبي بابِل را كه معتقد به «مردوك»Marduk خداي بزرگ بابِليان بودند، تا حدودي نسبت خود بدگُمان ساخت .با توجه به همين زمينه‌ها و وقايع بود كه كورش در تبليغات خود در پيش و پس از فتح بابِل، خويشتن را برگزيده‌ي دادگرِ خداوند (مردوك) اعلام نمود كه اينك با عزل شاه نالايق و نامؤمن بابِل (نبونيد) بر آن است تا به بهترين وجه، خدمت‌گزاري مردوك و نهادهاي مذهبي آن را به جاي آورده و شكوه و عظمت درخور بابِل را بدان بازگرداند. بدين گونه بود كه كورش با هم‌آهنگ كردن خويش با سنّت‌ها و مذهب بابل، مشروعيت مطلوبي را براي حاكميت و حكومت خود به دست آورد و به عنوان پادشاه قانوني و مشروع و خودي بابل ـ و نه بيگانه ـ معرفي و شناخته شد و در طي مراسم آييني شكوه‌مندي، مقام سلطنت بابل را به طور نمادين از دست پيكره‌ي مردوك، خداي بزرگ، دريافت داشت و به لقب «شاهِ كشورها، شاهِ بابل» خوانده شد و قانوناً و شرعاً در شمار پادشاهان بابل درآمد .با وجود فتح بابل به دست كورش، چون موارد ديگر، هيچ تغيير و تصرف عمده‌اي در اوضاع اجتماعي و اقتصادي آن ايجاد و اِعمال نشد بل كه نهادهاي مذهبي تأييد و مقامات محلي در سمت‌هاي خود ابقا گرديدند و از نخبگان بومي براي هم‌كاري با فرمان‌رواي جديد به گستردگي استفاده شد و گردش امور شهر به روال عادي و سابق خود ـ در عين مسالمت و امنيت ـ ادامه يافت .اكنون با تصرف بابل و برافتادن دولت آن، سرزمين‌هايي گسترده از مرزهاي مصر تا دامنه‌هاي زاگرس كه زير فرمان دولت نو‌ ـ‌ بابلي نبونيد بود، چون ميراثي در اختيار كورش قرار گرفت و اقوام گوناگون و پُرشماري مانند آرامي‌ها، عبري‌ها، فلسطيني‌ها، سوري‌ها، عرب‌ها و… كه در اين پهنه سكونت داشتند، به قلم‌رو امپراتوري پارس پيوستند و بدين ترتيب كورش بر يكي از مهم‌ترين كانون‌ها تجاري و توليدي جهان باستان دست يافت .البته نبايد از نظر دور داشت كه تسلط قطعي وكامل پارسي‌ها بر بخش‌هايي از اين منطقه ، تا زمان كبوجيه مقدور نگشت و همين امر باعث شد كه مسير و ره‌گذر لشكركشي كورش به مصر گشوده و آماده نباشد و اين عمليات گسترده‌ي نظامي در زمان حيات وي به انجام نرسدآن چه كه از مجموع روايت‌هاي مورخان باستان برمي‌آيد، آن است كه واپسين عمليات نظامي كورش در اين زمان، عليه گروهي از سكاهاي آسياي ميانه و به ويژه «ماساگِت» (Massaget)هاي ساكن ماوراي سيحون بوده است. هر چند گفته مي‌شود كه كورش در يكي از اين نبردها جان‌باخته است، ليكن روشن است كه وي در طي اين لشكركشي، پيروزي‌هايي در سركوبي و فرونشاندن سركشي‌ها و ناآرامي‌ها و گسترش فتوح در آسياي ميانه داشته و چندين قوم سكايي را به زير فرمان آورده است. به هر حال، طبق روايتي [كتزياس (همان جا)؛ كُخ، ص13] كورش در يكي از اين نبردها ـ كه شايد با ماساگت‌ها بوده ـ مجروح گرديد وپس از سه روز درگذشت: اوت530 پ.م.
» ادامه مطلب

كريم خان زند

كريم خان زند
در باره ي كريم خان زند اين تنها شاهي كه مردم را به حساب آورده بودو خود را وكيل انان مي دانست زياد شنيده ايد . در باره ي دوران كودكي او و حتي جوانيش آگاهي فراواني در دست نيست اما از آنچه در نوشته هاي ديرين آمده است بر ميآيد كه خاندانش لر و در حواشي ملاير كنوني در حدود پري زندگي مي كرده اند. طايفه زنديه سه طبقه بودند زند هزاره زند گرمسيري و زند بگله كه كريم از گروه سوم بود .
طايفه ی زند در دوران هرج و مرج تصرف ايران به دست افاغنه در نواحي ملاير كنوني قدرتي به هم رساندند و يورشهاي عثمانيان را جلوگيري كرده بودند . نادر از قدرت آنان هراسان بود او زنديان را با خود به خراسان برد(اقبال و پيرنيا ص 739) شخص كريم در سپاه نادر فرمانده بود (موسوی اصفهانی ص 6) پس از قتل نادر اين طايفه به حدود ملاير بازگشت و در نابساماني هاي پس از نادر توانستند سهم مهمي در امنيت منطقه و سركوب يورش عثمانيان به نواحي غرب ايران داشته باشند از متن نوشته هاي مجمل التواريخ بر مي آيد كه كريم اولين شهامت هاي خود را در جنگ با سپاه حاكم همدان از خود نشان داده (ورهرام ص 39) او ضمن پيروزي بر سپاهيان مهدي علي خان و اردلانيان همدان را تصرف كرده مدتي نيز با سپاه عثماني دست و پنجه نرم نمود تا آنكه آوازه او به اصفهان رسيد .
آغاز شهرت
همزمان با پيشرفتهاي كريم خان در غرب ايران ميان ابوالفتح خان و علي مردان خان بر سر تصرف اصفهان درگيري بود . علي مردان خان از كريم دعوت كرد تا به ياري او بيايد و وي را در تصرف اصفهان ياري دهد . اين توفيق حاصل شد و كريم توانست اصفهان را از ابوالفح خان بگيرد و اتحاد معروف سه جانبه ميان اين سه سردار بسته شود آنها يكي از نوادگان بدبخت سلطان حسين را كه ظاهرا در بازار عطار بود را به شاهي گرفتند و كريم سردار سپاه ، ابوالفتح به حكومت اصفهان و علي مردان رياست امور كشوري را بر عهده گرفت .(ورهرام ص 42) از ظواهر بر مي آيد كه چون پايگاه سلسله ي صفوي قوي بود انتخاب صفويان براي شاهي اجتناب ناپذير مي نمود اما پس از مدتي علي مردان خان وعده شكست وشاه بداشت و با انگيزه ي دستگيري كريم خان از اصفهان درآمد . علي مردان به حسن توجه مردمان به كريم خان حسادت مي ورزيد . او كور خوانده بود و از بي باكي كريم خان تا اين اندازه آگاه نبود چون به زودي كريم اورا بركنار و خود حكومت را به دست گرفت . كريم خان كه با قبول پادشاهي شاه اسماعيل سوم خود را وكيل الدوله مي خواند .
در اين زمان مدعيا ن قدرت فراوان بودند محمد حسن خان قاجار ادعاي حكومت داشت و همان شاه اسماعيل سوم را در پناه خود گرفته روز به روز با خود به اين سو و آن سو مي كشاند تا شاهي را براي او گرفته و وي را دست نشانده ي خود سازد. از سوي ديگر آزاد خان افغان مدعي حكومت بود . بازماندگان نادر نيز از سويي خود را شاه ايران مي خواندند و ابدالي ها نيز ادعايي ديگر . كريم خان اكثر اين مدعيان را سركوب كرده و خود در شيراز به حكومت نشست . اين دعواها را در طول حدود 7 سال انجام داد و پس از آن جز شورش ميرمهنا كه در بندر ريگ سر به طغيان برداشته بود تقريبا مشكل داخلي نداشت .
كريم خان از قبول عنوان شاهي پرهيز نمود و به عنوانهاي وكيل الدوله ، وكيل الرعايا و وكيل الخلايق استفاده نمود .( ورهرام ص 120) علت اين نام از آغاز معلوم بود زيرا او خود را وكيل دولت شاه اسماعيل خوانده بود و زماني كه شاه اسماعيل از دست علي مردان خان گريخته و به محمد حسن خان پناه برده بود كريم خان او را مجددا به چنگ آورده و ظاهرا با احترام در قلعه اي او را مراقبت مي نمود از اين رو بقاي وكالت ظاهرا باقي ماند . كريم از شاه خوانده شدن خود طفره مي رفت حتي در نوشته ي روي سكه ي خود بر وكالت خود و حكومت امام عصر عج تاكيد دارد :
شد آفتاب و ماه زر و سيم در جهان از سكه ي امام برحق صاحب زمان
سجع مهر كريمخان هم اين است: يا من هو بمن رجاه كريم ( گلستانه ص 460)
البته برخي به كنايه گفته اند نام ا و با شاه سيلاب مناسب نداشت و كريم شاه كس نديده بوده است و غير آن اما با توجه به شواهد موجود و اخبار حكومتش مي توانيم علت اين گزينش لقب را همان صداقت او بدانيم بنده در خاطر دارم كه استادم مرحوم دكتر نوايي مولف كتاب كريم خان زند هنگامي كه به دعوت اينجانب به ملاير آمده و در جمع دبيران سخن مي راند كريم خان را تنها حاكم ايراني خواند كه براي مردم حساب باز كرده و به آنان توجه داشت.
روابط خارجي ايران در دوران كريم خان
روابط ايران با هند د ر عهد زنديه بسيار دوستانه بود و بيشتر جنبه بازرگاني ، تجاري داشتارتباط ايران با کشورهاي اروپائي و همچنين کشورهاي همسايه از عهد صفويه به بعد به صورت روابط سياسي – بازرگاني صورت مي گرفت . هر يک از دولتهاي اروپائي جهت پيشرفت در اين زمينه ، تلاشهاي زيادي مي کردند . انگليسيها ، هلنديها ، فرانسويها با ايجاد شرکتها و کمپاني هاي شرقي و ساخت دفتر نمايندگي که از زمان صفويان اقدام به اين کار کرده بودند ،موقعيت شناسي كرده و
جاي پاي خود را در امر تجارت و بازرگاني محکم کرده بودند.
روابط ايران با کشورهاي همسايه عثماني و روس بيشتر داراي جنبه هاي سياسي و نظامي بود تا بازرگاني و تجارتي. کریم خان در تجارت با انگلیس هم بسیار هوشیار بود به گونه ای که به بازرگانان ایرانی دستور داد تا کالاهای خارجی را با پول نقد - به عبارت دیگر طلا - معامله نکنند و تا می توانند در مقابل کالاهای خارجی، کالاهای ایرانی بفروشند. كريم خان به نماينده ي انگليس گفته بود انگليس نمي تواند ايران را مانند هندوستان به چنگ آورد .( ورهرام ص 202 ) کریم خان با دستور قیمت های ثابت اجناس در داخل جهت بالا بردن قدرت خرید مردم و حفظ امنیت در ایران و به ویژه خلیج فارس توانست اعتماد بازرگانان خارجی را جلب کرده و از جایگاهی قابل قبول، قراردادهایی اقتصادی را با آنها به ویژه کشور انگلستان تنظیم کند تا جایی که در این دوره صادرات ایران نیز دوره ای طلایی را تجربه کرد. و بالابلندتر از بسیاری از پادشاهان به ایران زمین خدمت کرد.
اقدامات عمراني وكيل الرعايا
وقتي سخن از اقدامات عمراني كريم خان مي شود نا خود آگاه نام مجموعه ي وكيل شيراز به خاطر ما مي رسد واقعيت هم جز اين نيست بايد بپذيريم اين شاه رعيت نواز عمده ي اقدامات عمراني خود را در شيراز انجام داد و در جاي ديگري از كشور از بناهاي دوران زند خبري نداريم . كريم خان جهت ايجاد رونق در كشور مالياتهارا كاهش داد و شبكه هاي آبياري را احيا نمود او با نمايندگان پيشه وران در مورد اندازه ي ماليات آنان مشورت مي كرد و صنعتگراني را كه نادر از هند با خود آورده بود به شيراز منتقل كرده و براي انان كارگاهها داير نمود او رشوه خواري را قطع نمود و با اين اقدامات زمينه ي رونق را فراهم كرد .
وقتي كريمخان شيراز را به پايتختي برگزيد ارگ و ساختمانهايي در آن بنا نمود ديوار بزرگي بر گرد شهر كشيد و شش دروازه براي شهردرست كرد . جالب توجه آن است كه وقتي كريمخان دسته هاي كارگر را به كار ساخت ديوار يا صاف كردن زمينها مي گماشت دسته هاي نوازنده را نيز براي آنان مامور مي كرد تا بنوازند و از خستگي كار جلوگيري كنند . در داخل شهر شيراز بناهاي مهم بازار و حمام وكيل و مسجد را ساخت و كف خيابانها را سنگفرش نمود و در دوسوي خيابان جوي آب روان كنند اين اقدامات سبب رونق شهرنشيني در ايران شد . (سلطان زاده ص 136)
پايان كار زنديه
در مورد كريم خان در كنار رعيت نوازي و دادگريش قساوتها هم نوشته اند و نيز برخي از مورخان او را به سادگي بيش از حد در حكومت متهم ساخته اند (كاسب ص 538) اما هرگز باعث نشده تا شهرت او مخدوش شود .با مرگ كريم خان در سال 1293ق /1158ش زنديان بر يكديگر تاختند تا آنجا كه جنازه ي كريم سه روز بر زمين بود (پير نيا و اقبال ص 538) بزرگان زنديه بر سر حكومت دعواها كردند و اين در هنگامه اي بود كه آغا محمد خان سخت كوشانه به دنبال انتقام و بهره گرفتن از اين آب گل آلوده بود و بالاخره پس از سالها كلانتر شيراز هم صلاح كار در آن ديد كه از هرج و مرج در رفته و دروازه بر رقيب بگشاد كه گشود قجر به جاي زنديه آمد و كاش نيامده بود.
آغا محمد خان از شدت بغضي كه از كريمخان داشت دستور داد تا استخوانهاي كريمخان را از گور بدر آورده و در راهروي كاخ آغامحمد خان در تهران دفن كنند تا هميشه از روي استخوانهاي او به محل كار رود . ظاهرا بعد ها در دوران فتحعلي شاه تسامحي برقرار شد و از آنجا كه يكي از زنان فتحعلي شاه از طايفه زند بود اجازه داد تا استخوانهاي كريمخان را به كربلا ببرند . به ياد دارم در آن سالهايي كه در ملاير بودم برخي مدعي بودند كه استخوانها تا ملاير آمده و در باغي در اطراف ملاير دفن شده اما در شيراز هم آرامگاهي بر روي قبر اصلي و نخستين بنا كردند كه به كلاه فرنگي خوانده شده . اكنون شيرازيان در بزرگداشت اين شاه رعيت نواز كنگره ها بر پا كرده و در صدد نام گذاري روزي به نام كريمخانند كه نام شيراز با او وابسته است و اين همه اقتضا مي كند تا ملايريان هم ارج نام او را داشته و بزرگي او و ساير بزرگانشان را براي نسلهاي حاضر و بعد بشناسانند در همه ي سالهايي كه در ملاير بودم چيزي به اين اندازه مرا نمي آزرد كه تهرانيان نام كريمخان زنده نگه داشتند اما در ملاير نام كريمخان را بر سر هيچ كوي و برزني نديدم .

مراجع:
1- ميرزا محمد صادق اصفهاني ، تاريخ گيتي گشا، تهران اقبال 1368
2- گلستانه ، مجمل التواريخ ، به كوشش مدرس رضوي ، تهران 1356
3- پير نيا حسن و عباس اقبال ، تاريخ ايران ، تهران خيام بي تا
4- سلطان زاده حسين ، روند شكل گيري شهر و مراكز مذهبي در ايران ، تهران آگاه 1362
5- ورهرام غلامرضا ، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در دوران زنديه ، تهران معين 1366
6- عزيزاله كاسب ، منحني قدرت در ايران ، تهران مولف 1368
» ادامه مطلب

کارگرانی که آسمان خراشهای امریکا را ساختند

کارگرانی که آسمان خراشهای امریکا را ساختند
تصاویر این مجموعه واقعی هستند. برخی از آنها عکسهای Golden Collection تاریخی آمریکا بوده و در سالهای 1930 توسط چارلز ابتز گرفته شده اند. اکثر آنها صحنه های روزمره کارگرانی را نمایش می دهد که در سالهای 1920 تا 1935 در ساختمان آسمانخراشها مشارکت داشتند. همانطور که خواهید دید معیارهای امنیتی خیلی عجیب و نامأنوس است و تصاویر سعی در نمایش دادن این وضعیت دارند. این تصاویر در تاریخ 29 سپتامبر 1932 در شهر نیویورک گرفته شده اند و در تاریخ 2 اکتبر همان سال در پیوست یکشنبه نشریهNew York Herald Tribune به چاپ رسیدند. این عکسها در طبقه 69 از یک آسمانخراش 70 طبقه که ساختمان CE از مرکز Rocklfeller می باشد گرفته شده است.


این خود Charles Ebbets در حین گرفتن برخی از این عکسهاست.

و این یکی دیگر از عکسهای اسطوره ای «استراحت بر روی تیرآهن» در 1932

بسیاری از این تصاویر همراه پرونده بتمن (Bettmann) می باشد که در سال 1936 توسط Otto Bettmann پیدا شده اند. این پرونده مجموعه ای از 11 میلیون عکس دارد که شامل برخی از بهترین عکسهای تاریخی ایالات متحده نیز می شود. در حال حاضر این پرونده متعلق به شرکت کوربیس (Corbis) می باشد که از دارایی های بیل گیتس است..
» ادامه مطلب

گذري در تاريخ پوشاك ايرانيان

گذري در تاريخ پوشاك ايرانيان
مهشا ضیا پور
مهشا ضياءپور فارغ‌التحصیل مقطع فوق لیسانس دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران در رشته مردم‌شناسی است. تز فوق‌لیسانس وی با موضوع «بررسي مردم شناختی سرپوش و پای افزار جماعات ایرانی از کهن ترین زمان تا دوره مادها» به عنوان تحقیق برتر شناخته شده است. در این پژوهش ضیا پور ابتدا به بررسی کلی تاریخ پوشاک ایرانیان می‌پردازد و بعد به طور تخصصی به سر پوش و پای افزار جماعت ایرانی از کهن‌ترین زمان تا دوره مادها را بررسی می‌کند.

خلاصه‌ای از پژوهش وی را در دو قسمت در این بخش بخوانید:


گذري در تاريخ پوشاك ايرانيان
سرزمين ايران از ديرباز به دليل موقعيت خاص جغرافيايي و همچنين مهاجرت يا حملات اقوام و ملل ديگر به آن و نيز رسوخ فرهنگ ايراني و آميزش آن با فرهنگ سرزمينهاي مجاور و ظهور نمونه هاي فرهنگي جديدتر، خود بستر لازم و مناسبي براي مطالعه و بررسي فراهم كرده است. البته از آنجا كه بسياري از مورخان بيشتر تلاش خود را صرف ضبط وقايع و حوادث سياسي- حكومتي و ذكر نبردها و مانند آن كرده اند كمتر به پديده هاي مربوط به حيات فرهنگي پرداخته اند.
يكي از ديداري ترين و در عين حال زنده ترين نمونه هاي حيات فرهنگي يك جامعه، پوشاك و نوع لباس مردم آن جامعه است. آشنايي با تاريخ لباس و پوشاك ايرانيان، نه تنها اطلاعاتی در خصوص ظاهر مردماني كه در ادوار مختلف تاريخي زندگي مي كرده اند در اختیارمان می گذارد ، بلکه ما را با انواع سليقه ها، نوع دوخت و رنگ ، مدلهاي مختلف لباس، بافت انواع پارچه ها، صادرات و واردات پوشاك، تأثير پذيري و تقليد از لباس مردمان نواحي ديگر، اختصاص پوشاكي خاص به گروه يا طبقه اي اجتماعيآشنا می سازد و همچنين دربارة چگونگي روند و تكامل انواع پوشش ها، اطلاعات مفيد و جالب توجهي ارائه مي نماید.
حال، با عنايت به اين که موضوع رساله و هدف آن «بررسي مردم شناختي سرپوش و پاي¬افزار جماعات ايراني از كهنترين زمان تا دورة مادها» است، لذا مروري بر تاريخ پوشاك ايرانيان خواهيم داشت.



تاريخچه پوشاك

استفاده از پوشاك در طول تاريخ:

از آنجا كه لباس عمري همزاد بشر دارد، به مثابه همراه هميشگي انسان از اهميت فراواني برخوردار است. چنانچه در صدد يافتن آغازي براي پوشش و تزئين آن باشيم بايد شرايط بشر را از ابتدا تاكنون مورد بررسي و كنكاش قرار دهيم و فراز و نشيبهاي آن را دريابيم. انسان همواره با نيروي تفكر و انديشه خويش در تمام دوران زندگي خود در صدد شناخت خويش و محيط پيرامونش بوده است، آغاز اين شناخت از جسم و سپس به مسائل روحي و رواني و ارتباط آن به جسم مي رسد و بر همين اساس انسان قسمت ها و يا تمام بدن خود را مي پوشانده است. حفاظت بدن از سرما و مقابله با آن، از ابتدايي ترين مواردي بوده است كه از برگ درختان و الياف گياهان آغاز و سپس به پشم و پوست حيوانات مي رسد. بهره گيري از محيط و امكانات موجود در آن بدون ايجاد تغيير در آن، مرحله اي است كه تنها جنبة حفاظتي پوشاك مد نظر بوده است.
تصاوير به دست آمده از غارها بشر اوليه را بدون پوشش يا با قطعه پوستي از حيواني و يا برگ درختي كه روي شانه اش انداخته يا دور كمرش بسته و نيز گردن آويزهايي از استخوان، دندان و يا شاخ حيوانات را نشان مي دهد. پوشيدن پوست حيوانات و انداختن اين قبيل گردن آويزها يا براي ترساندن دشمن و گاه نيز براي دفاع از خود و جلوگيري از ضربه دشمن بوده است. استفاده از پوست حيوانات در شكار و جنگ براي ترساندن حيواناتي كه مورد شكار قرار گرفته اند و نيز به دست آوردن خصلت قوي و نيروي آن جانور بوده تا از اين راه بتواند روح آنها را تسخير كند و يا اين كه با آنها ارتباط معنوي برقرار كند. عدم آگاهي انسان اوليه از ماهيت پديده هاي طبيعي مرتبط دانستن اين پديده ها با نيروي ماوراءالطبيعي و استفاده از پوست حيوانات به عنوان واسطه اي در اين ميان نشان داد كه پديد آمدن پوشاك، خواسته اي فردي و امري تصادفي نبوده است. آدمي از اين پوشش، همچون يك پشتيبان جادويي بهره گرفت. اين مسئله مي تواند در ارتباط با پديد آمدن اديان ابتدايي چون فتيشيزم و آنيميسم قرار گيرد. بدين ترتيب با سير تكاملي انسان جنبه هاي ديگري به جز پوشش صرف، مد نظر انسان قرار مي گيرد.
پديد آمدن و تشكل تمدنهاي بزرگ باستاني در سرزمينهاي حاصلخيز و گرمسير كرانه هاي نيل و فرات كه از شرايط مناسب و مساعد آب و هوايي و جنگل برخوردار بودند، نشان مي دهد كه انگيزه ابتدايي انسان براي پوشيدن لباس علاوه بر جنبة حفاظتي آن علل ديگري نيز داشته است.
اقوام مختلف روي زمين، هر يك بنا به مقتضيات اقليمي خود، آداب و رسوم، سنن و عادات، فرهنگ و تمدنشان در دوخت و شكل و تزئين پوشاك خود ابتكار خاصي را به وجود آوده اند. استفاده از نقش و نگارهاي ساده در تزئين پوشاك، استفاده از زيور آلات خاص و تزئين صورت انسان كه براي به تصوير كشيدن آمال به كار مي رفت، ريشه اعتقادي مي يابد و سبب پديد آمدن فرهنگ و تمدن خاص منطقه اي و قبيله اي مي شود.
بنابراين پوشاك به عنوان يكي از عناصر فرهنگ مادي، طرح هاي گوناگون، تزئينات متنوع و رنگارنگ را به خود مي گيرد و پس از رفع نياز انسان ابتدائي، حالت تفنني به خود گرفته و در چارچوب محدوديت هاي فرهنگ قرار مي گيرد، تا آنجا كه مظهر ذوق و سليقه اقوام شده است . بدین ترتیب از طريق پوشاك مي توان به روحيات و ويژگي هاي يك قوم پي برد و به اين نتيجه رسيد كه بخشي از فرهنگ هر جامعه در پوشاك مردم آن جامعه نمود پيدا مي كند.
« تاريخ پوشاك بخشي از تاريخ تمدن است كه در آن از تحولات، شكل و فرم لباس از زمانهاي دور تا كنون گفتگو مي كند و اين تحولات با تحولات ديگر تاريخي، اجتماعي و معيشتي مردم ارتباط مستقيم دارد.» (مشير پور، 1345، ص 2)
در هر حال منشاء لباس هر چه باشد نكته آن است كه استفاده از لباس يك ضرورت است، منتهي در هر موقعيتي يكي از اين ضرورت ها (زيبايي شناسي، يا حفاظت در مقابل طبيعت)، اهميت بيشتري پيدا مي كند و بنابراين وضعيت پوشاك نيز بر همين اساس دچار تغييرات مي شود.


عوامل مؤثر در تغيير و تحولات پوشاك:

در سرزمين ما ايران، استفاده از پوشاك، سابقه اي ديرينه و كهن دارد. وجود چنين پيشينه و اهميتي، ما را بر آن مي دارد كه در پي انگيزه هاي استفاده از پوشاك باشيم. جدا از ضرورتهاي اساسي و بنياديني مثل مقابله با طبيعت كه سبب توجه انسان به پوشاك شده است. اوبه ضرورتهاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي كه محيط تحميل مي كند، تن داده است.
بنابراين، عواملي را كه بر انتخاب ، نوع و شكل پوشاك مؤثر است، مي توان در قالب كلي عوامل اجتماعي- اقتصادي، فرهنگي و اقليمي دسته بندي نمود.

عوامل اجتماعي- اقتصادي:
يكي از عوامل بسيار مهمي كه بر ساخت، نوع و شكل پوشاك هر جامعه تأثير مي گذارد عوامل اجتماعي است. منظور از عامل اجتماعي موارد مهمي چون روابط اجتماعي افراد يك جامعه با جوامع ديگر و تأثيراتي است كه از نظر فرهنگي و اعتقادات بر هم دارند و بدون ترديد، تأثيرات خاص خود را بر پوشاك خواهد گذارد.
با توجه به فرهنگ و آداب و رسوم خاص هر جامعه، تا زماني كه افراد آن جامعه در حوزه فرهنگي و قومي خود باقي مانده اند، فرهنگ و اعتقادات آنها پا بر جاي خواهد ماند اما به محض اين كه به مكان ديگري مهاجرت مي كنند و يا با جوامع غير بومي مراودتي به وجود مي آيد، تغييراتي در زمينه هاي مختلف زندگي افراد آن جامعه به وجود خواهد آمد.
در هر جامعه اي قشر بندي خاصي از نظر موقعيت اجتماعي و اقتصادي افراد وجود دارد. طبيعي است كه هر كدام از اين اقشار در رده و جايگاه خاص خود قرار مي گيرند.
نوع فعاليت هاي اقتصادي، ميزان درآمد، نوع مسكن ، نوع تفريحات، موقعيت طبقاتي فرد در اجتماع و زندگي اش از جمله مسائل و عوامل تعيين كننده اي هستند كه در طبقه اجتماعي مطرح شده و حائز اهميت مي باشند.
چگونگي وضعيت اقتصادي و درآمد افراد، در نوع و شكل پوشاك تأثير شگرفي دارد.


عوامل فرهنگي:
يكي از عوامل مهمي كه بر جنبه هاي مختلف زندگي افراد يك جامعه اثر كاملاً مستقيمي دارد، عوامل فرهنگي است. رنگ ها، نقش و نگارها، طرز دوختن و تزئين لباس و به طور كلي پوشيدن لباس در هر جامعه اي با توجه به ويژگي هاي فرهنگي آن جامعه است.

1-2- رنگ :
نماد گرايي رنگ در فرهنگ عامه (فولكلور) يكي از مهمترين مباحث مربوط به عوامل فرهنگي است. فولكلور موجب آشنايي ما با گذشتگان، نحوه ادراك، فرهنگ، روش و منش زندگي آنان و شناسايي رمزها و شباهت هاي معنايي (بين گذشته و حال) در ارتباط انساني مي گردد.
رنگ از جمله موارد شباهتهاي انساني است كه در زندگي روزمرة مردم مفهومي روشن و آشكار داشته ودر سطحي گسترده به كار مي رود.
تمام افرادي كه به يك تمدن وابسته اند در مورد يك رنگ عكس العمل تقريباً مشابهي دارند. از اين رو از طريق شناخت رنگ هاي حاكم بر يك جامعه مي توان به سنجش شخصيت فردي و اجتماعي آنها پرداخت.
انتخاب رنگ ها در جامعه ما براي پوشاك نيز از قديم مطرح و مد نظر بوده است، به طوري كه با توجه به سن و جنس و موقعيت اجتماعي و اقتصادي افراد ،رنگ پوشاك نيز تغيير مي كرده است. همانطور كه پادشاهان ايران باستان از رنگ هاي خاصي مثل ارغواني و طلايي كه بنا به اعتقاداتشان منحصر به اين قشر و طبقه اجتماعي بوده است استفاده مي كردند و ساير طبقات نيز از رنگ هاي متنوع و متفاوت ديگر.
بدين ترتيب ريشة فرهنگي انتخاب رنگ ها از قديم تاكنون در جامعه ما باقي مانده است و هر جامعه اي با توجه به خرده فرهنگ هاي خود، باورها و اعتقادات خاصي در اين باره دارد.
انتخاب رنگ پوشاك براي زنان و مردان نيز از همان ادوار با يكديگر متفاوت بوده است. تنوع رنگ در لباس زنان بيش از لباس مردان مشاهده شده است. زنان از نظر روحي و رواني به رنگ ها، اهميت و توجه بيشتري نشان مي دهند، در نتيجه رنگ هاي متنوع تر و شادتري را براي لباس شان در نظر مي گيرند. در اين ميان، رنگ پوشاك مورد استفاده در مقاطع سني مختلف با توجه به سن افراد متفاوت است.
در مراسم مختلف و رسمي مانند عروسي، اعياد، جشن ها، سوگواري و... اين كه افراد از چه نوع لباس و رنگ هايي استفاده مي كنند، اعتقادات و باورهاي آنها در اين زمينه، از جمله موارد بحث و تفحص در زمينه عوامل فرهنگي است.


2-2 سمبول يا نشانه :
از نظر لغوي به معناي نماد و نشانه است كه معروف و نمايانگر چيزي مبهم، ناشناخته و پنهان از ماست كه در واقع بيانگر تجربيات دروني و احساس و افكار به شكل پديده هاي حسي و وقايعي در دنياي خارج است.
آنچه ما سمبول مي ناميم عبارت است از يك اصطلاح، يك نام و حتي تصويري كه ممكن است نماينده چيز مأنوسي در زندگي روزانه باشد، با اين حال علاوه بر مفهوم آشكار و معمول خود، معناي تفريحي به خصوص نيز داشته باشد. چون اشياء بيشماري در وراي فهم انساني قرار دارند، ما پيوسته اصطلاحات سمبوليك را بكار مي بريم تا مفاهيمي را نمودار سازيم كه نمي توانيم تعريف كنيم يا بفهميم. از نقوش به جا مانده بر ديواره غارها چنين استنباط مي شود كه وقتي بشر براي اولين بار خواست تا از اشياء موجود در طبيعت نقاشي كند گر چه كافي بود تا آنچه را كه مي بيند عيناً و بدون دخل و تصرف به روي صفحه نقاشي بياورد اما در نقوشي كه از اقوام اوليه ساكن در فلات ايران به دست آمده چنين بر مي آيد كه نقاش عمداً از طبيعت منحرف شده، مطابق سليقه و ميل خود و براي خوشايندي چشم در اشكال دخل و تصرف زيادي نموده است. استفاده از نقوش تمثيلي، قديمي ترين وسيله اي است كه انسان از آن براي انتقال مفاهيم ذهني خود بهره گرفته است و به موازات بهره گيري از نشانه ها، به دليل آن كه شديداً تحت تأثير وحشت از عوامل طبيعي ناشناخته نظير طوفان، رعد و برق، سيل، زلزله و آتشفشان قرار داشته اند، براي مصون ماندن از اين آفات، شروع به تهية تعويذ و طلسم هايي كرده، به همين اعتبار، بسياري از محققان، هنر را ناشي از اعتقاد انسان هاي اوليه به نيروهاي ماوراءالطبيعه دانسته و اظهار نظر كرده اند كه بشر از هنر براي بنيان ديدگاه هاي مذهبي و معتقدات خود بهره گرفته است.
تاريخ همبستة مذهب و هنر كه به ادوار پيش از تاريخ مي رسد سابقه اي است از سمبول هايي كه اجداد ما به جاي گذاشته اند و هر يك از اين سمبول ها براي آنها هيجان انگيز و معني دار بوده است.
« در حقيقت تمامي جهان يك سمبول بالقوه است. انسان با تمايلي كه به سمبول سازي دارد اشياء و اشكال را به سمبول ها تبديل مي كند و بدين وسيله، اهميت روان شناسي به سزايي به آنها مي دهد و آنها را هم در مذهب و هم در هنر بصري خويش استفاده و بيان مي كند.
تاريخ سمبوليسم نشان مي دهد كه هر چيز مي تواند اهميت سمبوليك پيدا كند، اشياء طبيعي مانند سنگ ها، گياهان، حيوانات، كوه ها، دره ها، خورشيد، ماه، باد، آتش و آب و يا چيزهايي كه ساخته انسان است مثل خانه، قايق و يا حتي اشكال مجرد مثل اعداد، مثلث، مربع، دايره.» (يونگ، 1352، ص 22)
رنگ ها و سمبول ها، به صورت نمادين در قالب آداب و رسوم، باورها و خرافات وهنر مثل تصاوير و سوزن دوزي ها ، انديشه و طرز تلقي اعضاء يك گروه اجتماعي را نشان مي دهند و از ديگر سو، صور ذهني را به واقعيت ها پيوند مي دهند.
بدين ترتيب توجه خاص نسبت به مقولة نمادگرايي رنگ در فرهنگ عامه، بازيابي تأثيرات روانشناختي فولكلور رنگ در جامعه و نيز توجه به معاني و جايگاهي كه سمبول ها دارند، بسيار حائز اهميت است.
با توجه به اين كه فرد فطرتاً موجودي اجتماعي است، براي اين كه از جامعه طرد نشود و ساير افراد جامعه اش نيز او را پذيرفته و قبول داشته باشند، سعي مي كند كه ارزش ها و باورهاي فرهنگي، اعتقادي جامعه اش را بپذيرد، به آنها احترام بگذارد و به زندگي خود ادامه دهد. اين تطبيق و سازگاري علاوه بر اين كه نشان دهندة پذيرفتن هنجارها و ارزش هاي فرهنگي – اجتماعي جامعه است، هماهنگي فرد را با ساير افراد جامعه نيز نشان مي دهد.

عوامل اقليمي:
از جمله عوامل مهمي كه بر ساخت، تركيب و تعداد پوشاك در هر جامعه اي تأثير دارد، شرايط و عوامل آب و هوايي و جغرافيايي است.
انتخاب پوششي كه متناسب با آب و هواي منطقه و محيط زيست باشد از مهمترين تدابيري است كه انسان در طي زندگي خود براي سازش با محيط زندگي خويش انديشيده است. بدين ترتيب بلندي و كوتاهي لباس، تعدد اجزاء پوشاك، رنگ، جنس و ضخامت پوشاك با توجه به نوع آب و هوا شكل مي گيرد.
پوشاك مردماني كه در نواحي سرد سيري زندگي مي كنند اصولاً از نظر نوع و جنس، ساخت و تعدد اجزاء لباس، با مردمانی كه در نواحي گرمسيري زندگي مي كنند فرق مي كند. همانطور كه نوع و شكل و ساخت لباس مردم اسكيمو و قطب جنوب داراي خصوصيات خاص خود و تحت تأثير آب و هواي آن منطقه است. اسكيموها جهت محافظت بدنشان در مقابل سرماي شديد قطب از پوست حيوانات به دليل ضخامت كافي آن استفاده مي كنند، حتي نوع محل سكونت اين جوامع با ساير جوامع متفاوت است.
مردماني هم كه در منطقه استوا در نواحي گرمسيري زندگي مي كنند نوع و ساخت و تركيب لباسشان كاملاً متفاوت است و به نسبت، اجزاء پوشاك آنها كمتر و نازك تر از ساير مناطق است، چرا كه هر انساني سعي بر اين دارد كه با شرايط محيطي و اقليمي خود را وفق دهد و جز اين نمي تواند ادامة زندگي دهد.
و بطور خلاصه عوامل مؤثر در فرم پوشاك عبارتند از:
1- شرايط جغرافيايي، محيطي و آب و هوا.
2- نحوة زندگي، اسكان و اوضاع اجتماعي.
3- جنگها، اوضاع سياسي و نوع حكومت.
4- شرايط اقتصادي و پيشرفتهاي تكنولوژي.
5- اعتقادات مذهبي و آداب و رسوم.
6- نظام طبقاتي حاكم بر جامعه.
7- روابط فرهنگي، اقتصادي و سياسي با سرزمينهاي مجاور.




تاريخچه سرپوش و پاي¬افزار در ايران
آنچه در زمانهاي مختلف در ميان زنان و مردان رايج بود، كلاه و دستاري است در اندازه هاي گوناگون و به اشكال متفاوت كه همواره با يكديگر بوده اند؛ گاه كلاه كوچك و دستار بزرگ، گاه كلاه بزرگ و دستار ظريف، گاه هر دو بزرگ، گاه هر دو كوچك، گاه يكي از آن دو گويي ديگري را از سر بيرون مي راند و گاهي نيز هر دو به گونه اي با هم كنار آمده اند تا سر را بپوشانند، محفوظ دارند، نشانه اي از عقايد صاحب آن باشند يا موقعيت سياسي- اجتماعي او را نمودار سازند.
اين اهميت در مورد استفاده از كفش نيز صادق است. بدون شك يكي ازنخستين چيزهايي كه توسط بشر اوليه ساخته شد پوششي براي پاها بوده است. نياز اوليه آنها را وادار نمود تا روشي براي مصون ماندن پاهايشان در برابر آسيبهاي گوناگون بيابند. آنها هزاران سال پوست حيوانات و گياهان را به دور پاهايشان پيچيدند و كم كم در اثر تكامل مغز و ابزار به تكنولوژي كفش دست يافتند وكفش به عنوان جزئي از پوشاك در ميان فرهنگ مردم جاي گرفت


دورة پارسي

« سرپوش »

دربارة كلاه پارسيان همگي تاريخ نويسان هم داستانند كه از جنس نمد بوده است مگر كلاههاي جنگي كه از آهن و مفرغ ساخته شده است.
« براي پارسيان هشت نوع كلاه و تاج مي توان عرضه كرد؛ ولي نوع اصلي ، معمولي و مشخص كلاه پارسي، كلاه خياره دار است، كه به نام كلاه پارسي شناسا است.
تا 22 تا شمرده شده است، برگرداگرد لبة پائين خود نواري دارد كه اساساً براي باز نشدن چينهاي خياره ها از هم تعبيه شده است و به نظر مي رسد كه جنس اين نوار، نيز از خود نمد باشد.

« پاي¬افزار »

صرفنظر از نوشته هاي تاريخ نويسان كه دربارة كفش پارسيان كم و بيش تذكراتي نا روشن داده اند، با توجه به نقوش سنگي تخت جمشيد و پاسارگاد كه مستقيم ترين و درست ترين مدرك مي باشند، براي آنان دو نوع كفش مي توان در نظر گرفت:
« 1- يك نوع، كفشي است كه از لحاظ شكل بسيار ساده است و چون جوراب به پا كشيده مي شود و به نظر مي رسد كه درزي براي دوخته شدن جز از راه پشت پاشنه و روية كفش ندارد.»

اين كفش را «كه در اصل از آن ماديان است» شاهان هخامنشي و همچنين قوم ماد به پا دارند. « دور دهانة كفش كوروش در پاسارگاد زركوب بوده و نيز از جلوي دهانة كفش به طرفين و به سوي كف پا از طلاي باريك كوبيده بوده اند و جاي ميخكوبي آن در نقش سنگي پاسارگاد برجاست.


«2-نوع دوم كفش دو تكة بنددار است، و مخصوص خود پارسيان بوده، همة بزرگان، امرا، سپاهان پارسي و شاهان از آن به پا دارند.


اين نوع كفش در زير خود تخت اضافي و پاشنه از بيرون ندارد و مانند كفش مادي پاشنة آن از داخل كار گذارده شده است. زبانه اي بلند در جلوي خود، در زير محل بند كفش دارد و به وسيلة سه بند و گل بند چرمي «كه از سوراخ هاي مقابل خود رد مي شوند روية كفش بر رويهم جمع مي شود. اين كفش ها اغلب به رنگهاي مختلف، حنائي و ارغواني تهيه مي شده است.»

چنانچه به نقوش فرش عهد هخامنشي كه از پازيريك سيبري به دست آمده است دقت كنيم، در مي يابيم كه روي اين فرش زناني را نقش كرده اند و آنها لباسي چون لباس مردان پارسي به تن دارند و كفشهايشان نيز همان است كه پارسيان به پا مي كرده اند. بنابراين لباس زنان اين دوره ممكن است كه اختلافي با لباس مردانشان نداشته، يا لباس مردان با اندكي اختلاف مورد استفاده زنان نيز قرار مي گرفته است.



دوره اشكاني

« سرپوش »

در كلاه و تاج عهد اشكاني بازتاب سبك هخامنشي به خوبي ديده مي شود. در تنديسي كه در لرستان ( ايذة مالمير) كشف شده، نوعي پوشش سر بر سر شاهان مشاهده مي شود كه مانند نوار دور سر پيچيده شده است. نيمرخ مرد ايلامي يا سورن اشكاني را نشان مي دهد كه سربندي از نوارهاي پيوسته به هم در هشت رج بر روي پيشاني و رستنگاه موي سر بسته و دو سر هر سمت سربند در پشت سر بهم قلاب است.


«از پوششهای سر اشکانی ، چیزی که در تاجهای دوره ساسانی تقلید شد ، نواری است که از پشت سر آویزان می باشد.

عادت مهم ديگري كه از زمان سلوكيان رواج داشته، جمع كردن مو به صورت قبه اي روي سر بوده است ، كه در دوره ساساني مانند گويي زرين به اندازه هاي گوناگون بر تاج شاهان مشهود است.


زنان درباري در عصر اشكاني با تاج مدوّر يا كنگره دار مشاهده مي شوند و پارچه اي نازك روي آن قرار مي دادند.»



نمونة ديگري كه سرپوش اين دوره را نشان مي دهد، مجسمة سر پادشاه اشكاني هاترا است . اين پادشاه، كلاهي بلند از نمد بر سر نهاده است كه بر دو پهلوي هموار شده اش، نقوش چهار گوش متشكل از گرديهاي ريز با يك گردي درشت در داخل آنها تعبيه نموده اند. اين كلاه در گرداگرد لبة خود حاشيه اي پهن دارد كه آن نيز بر دو كنارة خود گرديهائي برجسته دارد. در جلوي كلاه (بعد از حاشيه) حاشيه اي باريكتر و كنگره دار، بلندي كلاه را طي كرده به لبة پشت آن متصل مي شود. در پس كلاه نيز گردن پوش و گوش پوشي توأماً و هلالي شكل به آن پيوسته است. بر روي اين گردن پوش نيز تزئيناتي مانند خود كلاه تعبيه شده است.
جالبترين نقشي كه بخشي از پوشاك رزمي (كلاهخود) اشكانيان را نشان مي دهد، طرحي است كار يكي از مردم با ذوق «دورا اوروپوس» ، در اين طرح، سواري را ساخته اند كه كلاهخودي مخروطي مركب از پاره آهنهاي مستطيلي «در سه رج» بر سر نهاده و بر نوك مخروط، دنباله هاي نواري در اهتزاز است.


نوعي ديگر از كلاهخودهاي اشكاني بر سر بلاش سوم است كه جنس آن بايد از نمد باشد و در جلوي آن تا قبه اش تزئينات گردي به رديف به نظر مي رسد. گوش پوشهاي آن تا به راستاي چانه، بلند است و پائين لبة كلاهخود را دو نوار كه در پشت سر گل گره زده شده است، تزئين كرده و همچنين دو دنبالة پهن از پشت كلاهخود به سوي دوش ها آويخته است.


« پاي افزار »

كفش اشكاني به چهار شكل ديده شده است:
« 1- نوعي از آن ساده است و روية آن داراي دو تكه چرم است و به وسيلة يك بند در جلوي دهانة كفش، گل گره زده مي شود .
اين چنين كفشها، در پاي پارتياني است كه نقاشي آنها در« دورا اوروپوس» و نمونه هاي ديگر مشاهده مي شود.




نقاشي دورا اوروپوس. مردان اشكاني و كفش آنان را نشان مي دهد

2-نوع دوم، كفشي است كه در پاي مرد « شمي- ايلامي» يا« سورن» است، پنجه هاي كفش به سوي بيرون پا متوجه است و بر روية كفش، نيز درزي دارد .


3-نوع سوم، كفشي است ساقه بلند با پنجة برگشته به روي خود، دو تختي، و داراي بندهاي فراوان تا بالا «كه بر گردنة پا بسته مي شود» (اين نوع كفش، در پاي اشكانيان ايلامي است و نمونة مفرغي آنها در موزة ايران باستان موجود است .

1- نوع چهارم، از كفشهائي است كه نقش برجسته اي از آنها متعلق به پالمير در موزة لوور قرار دارد..
2- اين لوح دو سپاهي اشكاني را نشان مي دهد كه هر يك نيم چكمه اي به پا دارند، از آنِ يكي، نيم چكمه اي است كه لبة ساقة آن نواري چرمي دارد كه دهانة كفش را جمع كرده به پا مي چسباند، و زبانة بلند كفش در روبرو نمايان است، و خود ساقه در نيمرخ هلالي شكل است.»


قابل ذكر است كه « زنان اشكاني كفش سادة مردان اين دوره را به پا مي كرده اند.» (همان، ص 194)



دوره ساساني


« سر پوش »

در منابع اين عصر چهارصد و اندي ساله، انواع سرپوش و تاج در نقوش متعدد مشاهده مي شود. اساساً تركيب لباس دربار ساساني تقليدي از لباسهاي عهد هخامنشي است كه به دلايل مذهبي از جلال و ابهت آن كاسته شده و وجه تمايز آن فقط در تاج شاهان است، چون هر شاه جديدي تاج جديدي براي خود ترتيب مي داده است.
« كلاه معمول ساسانيان، جز تاج ها در برخي مواقع از جنس نمد بوده و شكل آنها گرد است و سه نوع بلند و كوتاه و كوتاهتر دارد، و بر دورة لبة آنها نواري با دنبالة دراز در پشت مي بستند. گاهي در پشت كلاه ضميمه اي از جنس خود آن براي حفاظت پشت گردن تعبيه مي شده است.
دركلاه بلند و ضميمه اش اندك تنوع در شكل آنها از نظر انحناها كه گاهي گوش را مي پوشاند و يا پيشاني كلاه جلو آمده تر بوده وجود داشته است.
از انواع اين كلاهها در نقش رستم براي خويشاوندان بهرام دوم و در تنگ چوگان شاپور بر روي سنگها ساخته اند.»

« يكي از خصايص تاجهاي ساساني، كره اي است كه بر روي آن تعبيه مي شده و اندازه و وزن آن در تاجهاي مختلف متفاوت بوده است. اين شكل كروي از يك رسم شرقي (رايج در هندوستان تا شرق ايران) كه موهاي جمع شده را با دستمال ابريشمي مي پوشاندند و «اين دستمال از انتهاي بالا بيرون مي آمد» اقتباس شده است. »
اما با گذشت زمان، گوي جايگزين موي حقيقي گرديد و نماد قدرت و زمين و خورشيد شد. تنوعات تاجهاي ساساني بسيار زياد است، زيرا انواع و اقسام آنها بر روي سكه های فراوان اين دوره و نقوش سنگي و بشقابهاي فلزي ساخته شده است.
« كلاهخودهاي ساساني، به شكل كلاه نمدي ساده و چون كاسة مسي است. گاهي هم زوائدي از نظر نقشه و گل و بته، يا اضافاتي يكپارچه به منظور گوش و گردن دارد.

بر بالاي اين كلاهخودها اغلب جائي براي پر يا قبّه تعبيه كرده اند و بر دور لبة آن از زره زنجيري و گاهي صفحات چرمي يا آهني دارد و از آنها در نقش رستم روي سر اردشير بابكان و در سنگ عقيق بر سر شاپور اول كه با والرين سواره مي جنگد مي توان ديد.»

« پاي افزار »

« از كفشهاي اين دوره طبق مدارك موجود «جز كفش جنگي كه زره پوش بوده است» دو نوع ديگر ديده شده است .

1- نوعي از آن كفشی است ساده و ساقة آن تا قوزك پا است و از جلوي دهانه اش تا به سر پنجه، نوار از چرم دوخته دارد و كمي از جلوي دهانة كفش به پائين نواري ديگر از راست به چپ از رو يا زير نوار اولي رد شده است. اين دو نوار با هم صورت صليب پيدا مي كنند و گاهي بر روي نوارهاي كفش، مانند اشكانيان جواهر و زيورهائي كار گذارده اند.
2- نوع ديگر كفشي است ساقه بلند تا به زانو (چكمه) كه گاهي بر روي جلوي ساقة آن نقشهائي كار زده اند. از اين نوع كفش بر روي نقوش سنگي ديده نشده است ولي در بشقاب منتسب به خسرو اول در پاي ملتزمين طرفين شاه و نمونه هاي ديگر مي توان آن را ديد.»


دوره اسلامي

بسي مدارك وجود دارند كه به اوائل دورة اسلامي ايران منتسب اند ولي موضوعات مدارك، نمايندة دوره ساساني مي باشند؛ و اين امر مي رساند كه شيوة كار و بكار گرفتن ابزار زندگي و نمايش خواسته ها در اوائل دورة اسلام نيز در ايران همچنان مداومت داشته و زمينه هاي تازه، هنوز وقفة چشمگير در آنها ايجاد نكرده بوده است.
با اين زمينه، سرپوش و پاي افزار اوائل دورة اسلامي بدين شكل بوده است:


« سرپوش »

« نشان بارز سرپوش اين دوره نوكِ تيز، شياردار، با نوار و حاشيه است، و همچنين نواري داشتند كه مانند اشكانيان، موي سر را در بالاي پيشاني جمع مي كرده اند. و به احتمال (روي مداركي كه ارائه خواهد گرديد) كلاههاي نمدي كوتاه نيمگرد نيز داشته اند. كه پارچة ابريشمي منتسب به اوائل دورة اسلامي را نشان مي دهد، سواراني را روي آن در حال شكار بافته اند كه كلاه شياردار نوك تيز بر سر دارند. نظير اين كلاه بر روي پارچه اي منتسب به سدة ششم هجري كه در« بي بي شهر بانوي» شهر ري يافته اند، اين چنين كلاهي (بدون بلندي ولي شياردار) نقش شده است.

نمونه هاي ديگري از اين كلاه از طريق اسناد و مدارك موجود است، اين شكلها نشان مي دهند كه اين كلاهها از حدود اوايل اسلام تا دير زماني ميان مردم ما مرسوم بوده و بعلاوه، در دورة ساسانيان نيز مورد استعمال داشته است.
ولي بستن نوار موي سر را (اندكي پر پشت تر از نوار معمول دورة اشكاني) نقشي از كتاب اندرز نامه «يا قابوس نامه» نشان مي دهد.»

در اين نقش، مرداني را ايستاده در مكتبخانه اي مي بينيم كه عده اي اطفال نيز نشسته اند. اين مردان نواري پرپشت بر پيشاني براي نگاهداري موي سر خود دارند، و موي مجعد آنان از بالاي نوار پهن با طرز قلمزني خاص آن دوره نمايان است.

« پاي افزار »

« كفش اين دوره از نوع نيمه ساق بلند را (تصوير 39) به صراحت نشان مي دهد.» (ضياء پور، 1349، ص 214) در اين كه آيا پاي افزار از نوع ساق بلند نيز در اين چند سده مورد استعمال داشته يا نه؟ بايد گفت چون در دورة ساسانيان و همچنين در حدود سدة ششم هجري پوشيدن پاي افزار ساق بلند متداول بوده روي احتمال مي توان پذيرفت كه در ميانة اين دوره ممكن است كه متداول بوده باشد.



دوره سلجوقي

« سرپوش »

سرپوش اين دوره شامل: كلاه، نوار تزئيني و عمامه مي باشد.
نمونة بسيار جالب از نوارهاي زينتي دورةساساني نقش برجستة سنگي در بالاي طاق بزرگ بستان است كه در اين نقش،اين نوع نوار يا موبند را بر دور سر يك زن نشان مي دهد.


« پاي افزار »

« انواع ساق بلند و نيمه ساق بلند پاي افزار اين دوره را در مي توان ديد.»


دوره تيموري

« سرپوش »

در سده هاي گذشته، استعمال كلاه، زياد معمول نبوده، و عمامه بر سر مي نهادند و يا اكثراً از نوارهاي زينتي براي نگاهداري موي سر استفاده مي كردند، و برخي اوقات، از كلاههاي كوتاه مزين، بر سر مي نهادند كه آن را از پارچه هاي لفافدار (شايد هم پنبه دوزي شده) يا نمد مي ساختند و بر روي آن زينت مي كرده و در جلوي آن چيزي از نوع گل و برگ نصب مي نمودند. ولي در اين سده، انواعي كلاه بر سر دارند كه به احتمال، اين نوع كلاهها مورد استفادة لشكريان بوده است، و شكل كلاه، بيشتر يادآور مردم شرق دور است.
گاهي در ميان اين كلاهها، شيارها، قوسها و يا گردشي از طرح وجود دارد كه يادآور سده هاي اوائل اسلام و پيش از آن است.
ولي عمامه، سرپوش عمومي مردم اين سده بوده است.

« پاي افزار »

پاي افزار اين دوره به صورت ساق بلند، نيمه ساق بلند و بدون ساق بوده است كه ساق بلند آن در (تصوير 56) ، نيمه ساق بلند آن در و بدون ساق آن در ديده مي شوند.


دورة صفوي



« سرپوش »

در سده دهم و يازدهم در تزئينات و برخي قسمتهاي پوشاك تغييري پيدا مي شود، ولي اصل ساختمان پوشاك همچنان باقي مي ماند، و چون با پوشاك سدة گذشته مقايسه مي شود، بجز سرپوش كه متنوع بوده اختلاف چشمگيري نمي بينيم.
پوششهاي سر اين دوره ويژگي هاي مكتب هنري تيموري را به اضافة ذوق و نبوغ و هنر ايراني داراست و از تنوع زيادي برخوردار مي باشد.
در اينجا به جهت دور نشدن از موضوع اصلي رساله، صرفاً بر نوع اصلي تر سرپوش اين دوره مروري خواهيم داشت و از ارائه مدارك براي معرفي انواع ديگر آن صرفنظر مي نمائيم.
اين سرپوش،« كلاه نمدي نوك تيزي است كه وقتي عمامه را به دور آن مي پيچيدند، نوك كلاه، به بلندي يك چهره، در بيرون از عمامه افراشته مي مانده است.»

بجز مدرك ارائه شده براي شناسايي سرپوش اين دوره، نوشته هاي دو سياح مشهور فرانسوي «شاردن و تاورنيه» (كه هر دو، زمان صفويه را درك كرده و دربارة پوشاك مردم ما در آن زمان شرح داده اند) مفيد خواهد بود.
«شاردن» دربارة تاج قزلباش نوشته است: « اين كلاهها را از كتان زمخت سفيدي تهيه مي كنند كه جزو اساس و زير كار آن به شمار مي رود، و روي آن پارچة لطيف و گرانبهاي ابريشمي و يا ابريشم زربفتي مي كشند.
روحانيان، معمولاً از روي كتان زمخت، آقا بانوئي سفيد و بسيار نازك مي پيچيدند. اين پارچه ها در منتها اليه خود داراي يك قطعه پارچة گلدار به پهناي 6 تا 7 شست است كه هنگام بستن كلاه، آن را به مانند جيقه اي از لاي آنها در مي آورند. در زير كتان زمخت، يك عرقچين كتاني كركدار، يا مرقع و منقش و گاهي ماهوت و پشمي هم برسر خويش مي گذارند. »
«ژان باتيست تاورنيه» سياح ديگر فرانسوي نوشته است:« پوشش سر آنها، دستاري از ابريشم زربفت است كه مانند كدوي مدور پيچيده شده و بالايش قدري مسطح است، و يك سر پارچة آن بيرون آمده و به يك دسته منگوله وريشه منتهي مي شود.»


« پاي افزار »

همانطور كه ذكر شد، پوشاك سدة يازدهم همان پوشاك سده هاي نهم و دهم هجري بوده و اختلاف چشمگيري در ميان پوشاك اين سده ها نمي بينيم.
پوشاكي همانند پوشاك سده هاي پيش دارد و پاي افزار بدون ساقه اش همان است كه در سده هاي اخير اين دوره معمول بوده است.


براي آشنايي با پاي افزار اين دوره مي توان به نوشتة سياح مشهور فرانسوي «شاردن» نيز اشاره كرد. او نوشته است:« كفش ايرانيان گوناگون است ... همه را از پاشنه نعل مي كنند و پنجة تختش را با ميخهاي ريزي مجهز مي نمايند، و يا گلميخ هایی مي زنند كه تا مدتي دوام يابد.
شكل كفشهاي اشخاص عاليمقام به مانند پانتوفل (دم پائي- راحتي) بانوان است. اين كفشها ساغري سبز و يا به رنگهاي ديگر است.
تخت كفش هميشه ساده و به مانند مقوائي نازك مي باشد، ولي از حيث استحكام بهترين چرم جهان است. فقط اين قسم كفش داراي پاشنه مي باشد. بقيه، هموار و بدون پاشنه هستند.
روية بعضي، چرمين و برخي پارچه اي پنبه اي است و به مانند جورابهاي ما اروپائيان با ميله بافته مي شود ولي بسيار محكمتر است و اين نوع كفشها را گيوه مي نامند.» (شاردن، 1336، ص 213)
دورة افشاريه

« سرپوش »

از اين دورة كوتاه 12 سالة تاريخ ايران مطلب مهمي براي عرضه كردن در دست نيست و مدارك بسيار كم است، به نحوي كه تنها راه رسيدگي به پوشاك اوائل اين سده، توجه داشتن به پوشاك نادرشاه است كه تعدادي نقاشي، آن را به شكلهاي مختلف نشان مي دهند، و اين نقاشي ها مطمئن ترين وسيله اي هستند كه راهنماي ما به چگونه بود سرپوش در دورة افشاريه مي باشند.
« پاي افزار »
همانطور كه توضيح داده شد، در اين سده، مدارك بسيار كم و دسترسي به پوشاك نيز مشكل است. طبق تصااویری كه نادرشاه را نشان مي دهد، او پاي افزاري ساق بلند پوشيده است و اين تنها مدركي است كه مي تواند چگونگي پاي افزار در اين دوره را نشان دهد.
دوره زنديه

« سرپوش »

« كلاه اين دوره از جنس نمد، استوانه اي (به شكل تخم مرغي ناقص) و با كلگي نيمگرد بوده كه با دستاري از جنس شالهاي مخطط پوشيده مي شده است.
يك نوع ديگر كلاه را ارائه مي دهد كه پوستي بوده و كلگي آن داراي پارچة (شايد رنگي) مي باشد و بايد شروع نوع تازه اي باشد كه در دورة قاجاريه مورد استفاده قرار گرفته است.» (ضياء پور، 1349، ص 381)


« پاي افزار »

پاي افزار اين دوره بدون ساق و با نوك پنجة تيز و پاشنه دار بوده است و آن را نشان مي دهد.

دورة قاجاريه

« سرپوش »

سرپوش اين دوره عبارت است از:« كلاه پوستی نوك بلند كه كلگي فرو رفتة آن با حفظ وضعيت مخروطي خود، از ماهوت الوان و اغلب قرمز رنگ پوشيده شده و شكل عمومي كلاه چنان است كه از بعد از پيشاني تدريجاً به عقب و بالاي سر بلندي گرفته است.»
سابقه و زمينة اينگونه كلاه را دورتر از دورة زنديه نمي توان جست و كلاه مرد دورة زنديه را در يادآور و مقدمه اي براي اين قبيل كلاه مي توان دانست.
از سياحان معروف، مادام «ديولافوآ» كه اواخر دورة قاجاريه را درك كرده، عكس هائي از مردم مناطق مختلف در سفرنامة خود ارائه داده است كه توجه را به اختلاط پوشاك قديم و جديد (يا به پوشاك قديم در حال تحول) جلب مي كند.
تغيير كلاه پوستي نوك تيز به كلاه تخم مرغي و گرد، يا استفاده از كلاه با كلگي هموار، نتيجة تحول تدريجي در اواخر دورة قاجار است.

« پاي افزار »

پاي افزار اين دوره، از نوع بدون ساق، با پنجة نوك تيز و گاهي برگشته به بالا و پاشنه دار بوده است. و ضمناً نوع پنجه برگشتة آن را نشان مي دهد. از پاي افزارهاي پارچه اي (گيوه) نيز استفاده مي شده است.

سرهنگ «گاسپار دروويل » كه از سياحان معروف است و در اوائل اين سده به ايران آمده بود راجع به پاي افزار اين دوره در سفرنامه خود نوشته است:« در شهر، كفش راحتي سبز رنگي نظير كفشهاي زنانة سي سال پيش فرانسه به پا مي كنند. اما طبقات پائين كه مجبورند غالباً پياده راه بروند نيم چكمه هاي دراز و پنجة باريكي شبيه پاپوش چيني ها به پا مي كنند.
مردان ايراني، به هنگام سواري، چكمه هاي محكم چرم بلغار پنجه باريك (كه ساقه شان تا بالاي زانو مي رسد) به پا مي كنند. پاشنة اين چكمه ها بسيار بلند است.»
» ادامه مطلب

کوروش بزرگ و راز جاودانگی او

کوروش بزرگ و راز جاودانگی او


اثر «وینسنت لوپز» نقاش

تابلویی که می­بینید، اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 و روایت کنندۀ یکی از داستان­های تاریخ ایران باستان است.

در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می­کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته­آ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.

چون وصف زیبایی پانته­آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.

اما اراسپ خود عاشق پانته­آ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانته­آ از کورش کمک خواست. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.

هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می­گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته­آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق­شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته­آ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته­آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته­آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن می­بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه می­شود.
» ادامه مطلب

کشف رازهای تاریخ در دل سیراف

کشف رازهای تاریخ در دل سیراف
راه‌اندازی مرکز مطالعات باستان‌شناسی زیر آب می‌تواند بخشی از تاریخ سیادت تاریخی ایرانیان بر خلیج‌فارس را آشکار کند.
بندر باستانی سیراف ـ طاهری امروزـ پر رونق‌ترین شهر بندری کناره خلیج‌فارس با قاره‌های مختلف جهان ارتباط اقتصادی، فرهنگی و علمی داشته است.
بندر باستانی سیراف در فاصله 240 کیلومتری جنوب شرق بوشهر در محل بندر طاهری کنونی واقع است و قدمت آن را به دوره ساسانی و اردشیر بابکان نسبت داده‌اند.
بندر سیراف که به شماره 1348 در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده، یکی از مناطق با ارزش و زیبای باستانی استان بوشهر است که به دلیل ساخت و ساز‌های بی‌رویه، زیبایی و طراوت خویش را از دست می‌دهد. این بندر که در شهرستان‌های کنگان از توابع استان بوشهر در باریکه‌ای میان کوه و دریا واقع شده، در زمان شکوه و عظمت خود زیباترین منظره طبیعی را در خلیج‌فارس دارا بود.
مورخان نوشته‌اند: در فاصله قرن دوم تا پنجم هجری، سیراف مرکز تجارت خلیج‌فارس بود و با کشورهای آفریقایی و همچنین کشورهای هند و چین ارتباط مستقیم و مستمر داشته است.
صیادی در سیراف رونق فراوان داشته و آوازه‌ی صید مروارید در این بندر به اکثر نقاط دنیا رسیده بود و مرواریدهای معروف سیرافی در جهان مشتریان فراوانی داشتند.
کالاهایی مانند عنبر، نارگیل، نیشکر، موز، عود، صندل، عاج، کاغذ، طلا، نقره، عطر، ادویه و ظرف از چین، هند و آفریقا به سیراف وارد می‌شده و از سیراف به شهر‌های پررونق زمان خود منتقل می‌شدند. صادرات بندر سیراف را پارچه‌های باارزش کتانی، سفره، مروارید و انواع صنایع دستی شامل می‌شد.
انواع عرقیات و داروهای گیاهی فارس نیز از طریق سیراف به نقاط مختلف جهان می‌رفت.
مورخان نوشته‌اند: در بندر بزرگ کانون «خانقوا» چین در آن زمان انبارهای بزرگی مخصوص کالاهای سیراف وجود داشته و در آن زمان روزانه بیش از پنجاه هزار دینار درآمد گمرکی کالای سیرافی برای بندر کانتون بود.
بندر تاریخی سیراف سرآغاز راه دریایی ابریشم بوده که این خود بیانگر تاریخ و تمدن کهن این شهر است.
سیراف در قرن سیزدهم میلادی به عنوان شهر تعامل اندیشه‌ها و فرهنگ‌ به شمار می‌رفته، به طوری که متفکران سیرافی دانشمندان خارجی زیادی را به این شهر دعوت می‌کردند.سیرافی‌ها برای نخستین بار مطالعه تطبیقی تمدن و ادیان را در اسلام و ایران پایه‌گذاری کرده و نخستین سفرنامه نویسان در میان کشورهای اسلامی بوده‌اند. شهر سیراف نخستین شهر ساسانی ـ اسلامی در ایران بوده که همزیستی مسالمت‌آمیز اقوام و ملل مختلف در آن نهادینه شده بود. مردم سیراف به آیین‌های زرتشتی، مسیحی و اسلام گرایش داشتند اما در اواخر قرن دوم هجری (هشتم میلادی) مسلمانان جمعیت غالب این شهر را تشکیل می‌دادند.
بندر سیراف دارای ناخدایان خبره، عالمان فقیه و دانشمندان زیادی در زمان خود بود که تألیفات مختلفی در علم، طب، نجوم، ادب و تاریخ داشته‌اند. سلمان، تاجر و نویسنده و ابوزید حسین از دانشمندان نامی سیرافی در قرن سوم و چهارم هجری بود‌ه‌اند.
براساس اسناد تاریخی موجود 10 قرن پیش در سیراف بندر باستانی استان بوشهر، بیمارستانی وجود داشته که شاگردان ابن‌سینا دوره‌های جراحی را در این بیمارستان آموزش می‌دیدند.گفته می‌شود ملیت‌های مختلفی از جمله اعراب مصر، عمان، مسقط و جمعیتی از چین، آفریقا و هند در سیراف سکونت یا اقامت داشتند. سیرافی‌ها نیز در هند و چین، سریلانکا و زنگبار محله‌های خاص سکونت خود را داشته‌اند. گروه‌های مختلف کاوشگر خارجی و داخلی تاکنون آثار و بقایای متعددی از مساجد، کلیسا، بازارهای بزرگ، کارخانه کشتی و روغن‌سازی و زرادخانه از شهر تاریخی سیراف کشف کرده‌اند و این تنها بخش اندکی از تاریخ و تمدن مدفون شده‌ی این شهر بزرگ تاریخی است.
بندر باستانی سیراف از دوره‌ ساسانی تا اواخر دوره سلجوقی مهم‌ترین بندر ایران در آب‌های جنوبی کشور محسوب می‌شده است اما زلزله‌ی مرگ‌باری در نیمه‌ی دوم قرن چهارم هجری به زندگی این بندر باستانی پایان داد و بعدها کیش جایگزین بندر سیراف شد. اما از آن زمان تا کنون گذر تاریخ هرگز این شهر را به فراموشی نسپرده و همچنان باستان‌شناسان و گروه‌های کاوشگر در تلاش برای کشف بقایای بیشتر از آثار گذشته‌ی این شهر بود‌ه‌اند و چندین کتاب نیز در وصف شکوه و عظمت آن زمان سیراف به رشته تحریر درآورده‌اند. مرحله اول کاوش‌های باستان شناسی در بندر سیراف پیش از انقلاب انجام شد و باستان شناسان خارجی روی آن کار کردند و مسجد و خانه‌‌های تاریخی این بندر را بیرون آوردند. اکنون سیراف برای سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور بسیار مهم شده و در دستور کار این سازمان و جزو اولویت‌های نخست ساماندهی و حفاظتی قرار گرفته است.
در فاصله قرن دوم تا پنجم هجری، سیراف مرکز تجارت خلیج‌ فارس بود و با کشورهای هند، آفریقا و چین ارتباط مستقیم و مستمر داشته است. میراث فرهنگی کشور نیز قراردادهای مختلفی با شرکت‌های داخلی و خارجی برای کاوش بیشتر در بخش خشکی و دریای این شهر امضا کرده است. هم اکنون نخستین مرکز مطالعات باستان‌شناسی زیر آب خلیج‌فارس در بندر تاریخی سیراف راه‌اندازی شده است. رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان بوشهر در این راستا گفت: این مرکز با هدف بررسی و مطالعه مناطق و آثار تاریخی و تمدنی خلیج‌فارس و بخشی از بندر سیراف که در زیر آب مدفون است، راه‌اندازی شده است.
دشتی افزود: مرکز مطالعات باستان‌شناسی زیر آب خلیج‌فارس با همکاری شرکت توتال گاز فرانسه و پژوهشکده باستان‌شناسی در قلعه شیخ نصوری بندر سیراف تأسیس شده است.
وی با اشاره به کشف یک کشتی متعلق به دوره ساسانی در عمق 70 متری آب‌های خلیج فارس بیان کرد: با فعالیت این مرکز، بررسی و مطالعه بقایای این کشتی که در عمق 70 متری سواحل تاریخی سیراف کشف شده تکمیل می‌شود. دشتی گفت: راه‌اندازی مرکز مطالعات باستان‌شناسی زیر آب خلیج‌فارس می‌تواند بخشی از تاریخ سکونت و سیادت تاریخی ایرانیان بر خلیج‌فارس را آشکار کند.
قلعه شیخ نصوری در بندر تاریخی سیراف در اوایل دوره قاجار ساخته شده است و در ایوان غربی این‌بنا با گچ‌بری‌های زیبا 18 تابلو از مجالس شاهانه فردوسی نقش بسته است. براساس یکی از مصوبات ششمین سفر رییس جمهور و هیأت دولت به استان بوشهر وزارت مسکن و شهرسازی مؤظف شده موضوع ایجاد شهرک جدید سیراف را پیگیری و نسبت به ایجاد آن اقدام کند که کار مکان‌یابی و واگذاری زمین مورد نظر انجام شده و پیگیری برای مراحل بعدی در دستور کار است.
» ادامه مطلب

كتاب ارژنگ

كتاب ارژنگ
«ارژنگ» (به ايراني ميانه: Ardahang) عنوان يكي از كتاب‌هاي غيرمذهبي ماني است. اين اثر، دفتري از نقاشي‌ها و پيكرنگاري‌هاي رنگي براي ارائه‌ي شرحي مصور از جنبه‌هاي بسيار مهم آموزه‌هاي ثنوي (dualistic) مانوي بود. ارژنگ احتمالاً ذيل و ضميمه‌اي - اما يقيناً جداگانه - را بر كتاب «انجيل زنده/ انجيل بزرگ»، يكي از آثار مذهبي مانوي‌، تشكيل مي‌داد. از اين اثر همراه با ديگر كتاب‌هاي نوشته‌ي ماني، در متون پارتي ياد شده است. ارژنگ در نوشته‌هاي قبطي مانوي، Eikon خوانده شده و از تصوير (eikon) ماني كه در جشن بما (Bema) بر تختي پيشاروي جماعت مؤمنان قرار داده مي‌شد، مشخص و متمايز گرديده است. به اين كتاب، همچنين با عنوان دربردارنده‌ي تصاويري از داوري نهايي آخرت، اشاره گرديده است. در نوشته‌اي چيني، "چكيده‌ي آموزه‌ها و شيوه‌هاي تعليم ماني، بوداي روشني"، «Men-ho-i بزرگ» خوانده شده (براساس پيش‌نهاد اميل بنونيست، از صفت bungahig* و آن هم از bungah پارتي به معناي "بنيان، شالوده" برگرفته شده) كه به صورت «نقاشي دو اصل بزرگ» ترجمه و تفسير گرديده است و ظاهراً اشاره به كتاب ارژنگ دارد.
براي ريشه‌شناسي واژه‌ي پارتي Ardahang (= ارژنگ)، شدر (H. H. Schaeder) واژه‌ي پارسي باستان arta-thanha* (ارته-ثنه) به معناي "پيام راستي" را پيش‌نهاد كرده كه با «بُشر الحق» عربي ذكر شده در كتاب «فهرست» ابن نديم، مطابق و مترادف است. اما راه حلي كه عموماً پذيرفته باشد، هنوز يافته نشده است (اين واژه شايد به معناي "نقاشي" باشد، اگر hang- را برگرفته از ريشه‌ي ايراني كهن -thang به معناي "نقاشي كردن" بدانيم). در ادبيات فارسي نو، اين واژه به چندين شكل كمابيش تحريف شده باقي مانده است: ارژنگ، ارتنگ، ارجنگ، ارسنگ، ارهنگ، ارغنگ، تنگ، چنگ. خود نگاره‌هاي اين كتاب گم شده‌اند اما پاره‌اي از تفسيرهاي پارتي اردهنگ (Ardahang) شناسايي گرديده است.
جالب آن كه در روايات تاريخي متأخر اسلامي، از ماني، مشخصاً و اختصاصاً به عنوان بنيان‌گذار يك دين يا يك شخصيت بزرگ ديني ياد نشده، اما از وي به طور ممتاز و برجسته‌اي، به عنوان يك هنرمند سخن رفته است. در تصوير ارائه شده از ماني در اين روايات، انگاره‌ي ماني نقاش چيره و غالب است. البته اين گونه روايات به لحاظ تاريخي، تا اندازه‌اي مبتني بر گرايش و علاقه‌ي مشهور مانويان به نشر كتاب، نوشتار و نگاره‌ها، اما به ويژه مبتني است بر خود كتاب اردهنگ ماني - كه تصور نقاش بودن ماني را القا كرده است.
برپايه‌ي داده‌هاي متون تاريخي ايراني، اردهنگ اثر استثنايي و فوق‌العاده‌اي بود و با مهارت و استادي بي‌نظير، و صورت‌ها و كيفيات شگرفي ترتيب داده شده بود. گفته شده است كه نسخه‌اي از كتاب ارژنگ در اواخر سده‌ي يازدهم ميلادي در غزنه، هنوز موجود بوده است ("بيان الاديان" ابوالمعالي، 1092 م.؛ ميرخواند، سده‌ي 15/ 16م.). در شاهكار فردوسي و در حماسه‌ي داستاني فخرالدين اسعد گرگاني، «ويس و رامين» (سده‌ي 11م.)، ماني - خالق ارژنگ - نقاشي بزرگ از چين توصيف شده است (شاهنامه، ed. J. Mohl, V, pp. 472-75؛ ويس و رامين، ويراسته‌ي م. محجوب، تهران، 1959، ص 32، 287). اين شهرت و معروفيت آن گونه بود كه «ماني» اصطلاحي شد براي خطاب به هر نقاش پرآوازه و برخوردار از توانايي‌هاي استثنايي هنري (1).

(1) J. P. Asmussen, "Arzhang": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, pp. 689-690
» ادامه مطلب

كاركردهاي نمايش منشور كوروش در ايران

كاركردهاي نمايش منشور كوروش در ايران
اين روزها بحث نمايش اين منشور در ايران مطرح است. اهميت اين موضوع در حوزه هاي محتلف قابل بررسي است؛‌ "منشور کوروش به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود و در سال 1971 میلادی، سازمان ملل آن ‌را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد. بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود." (خبرگزاري فارس)
اين منشور به همراه بسياري از آثار تاريخي و باستاني سرزمين مان در دوره سلطنت شاهان قاجار و پهلوي و در زماني كه هنوز به درستي ارزش ميراث فرهنگي و باستاني خويش را نمي دانستيم از كشور به صورت قانوني خارج شده است. يعني علي رغم اينكه حق معنوي اين منشور براي ايران محفوظ مانده است به دليل اينكه مالكيت آن متعلق به كشور ديگر (انگلستان) مي باشد كشور ما از بهره برداري مادي از اين منشور بي نصيب مانده و خواهد ماند. درست مانند خاك ايران كه اكنون متعلق به كشورهاي تازه استقلال يافته مي باشد.
اما علي رغم اين نكته بر اساس قوانين سازمان ملل متحد كشور هايي كه محل شكل گيري اثر باستاني هم اكنون جزو قلمرو حكومتي آنان محسوب مي شود حق دارند كه اثر منقول را براي حداكثر چهار ماه از كشور مالك (انگلستان) امانت گرفته و در كشور خود به نمايش بگذارند. بر اين اساس در جلسات مشترك بين دو كشور توافق اوليه براي امانت منشور كوروش به ايران حاصل شده است‌؛ "این جلسه که روز گذشته (20 آبان) در محل سازمان میراث فرهنگی و گردشگری برگزار شد، زمان توافقی برای انتقال این منشور به ایران به صورت امانت دی ‌ماه سال 1388 (اواسط ژانویه) تعیین شد."
اما نمايش اين منشور در ايران از جهت هاي بسياري براي كشور مان قابل توجه است‌:


حوزه فرهنگي و اجتماعي:
- توجه مردم و مسولان كشور به ارزش ميراث فرهنگي و باستاني بيش از پيش جلب مي شود و مي توان اميد داشت زين پس در برابر خروج اين ثروت هاي فرهنگي از كشور بيش از پيش حساس باشيم
- نمايش هاي جنبي و آشناسازي هموطناني كه علاقه مندي بالقوه به ميراث فرهنگي دارند با ديگر آثار تاريخي كشور از دوران پيش از اسلام‌، دوران اسلامي تا امروز
- يادآوري اين نكته به خود و هموطنان مان كه ما در گذشته از متمدن ترين جوامع بشري جهان هستي بوديم.


حوزه اقتصادي :
- سود اقتصادي كوتاه مدتي كه براي بازديد از اين سند مهم نصيب بخش ميراث فرهنگي كشور مي شود. خصوصاً اگر برنامه ريزي و تداركات كافي براي آن ديده شود.
- سود اقتصادي بلند مدت حاصل تعامل با انجمن ها و گردشگران داخلي و خارجي


حوزه مديريتي:
- ارتباط نزديك تر و ايجاد اعتماد متقابل بين مردم و دولت، خصوصاً متوليان امر حفاظت
- تقويت مشاركت مردمي در برنامه ريزي هاي دراز مدت


حوزه بين الملل:
- يادآوري اين نكته به جهانيان كه اين سند باستاني مهم پيوندي گسست ناپذير با اين خاك و خون دارد




نگارنده اين جستار:نويد درخشان فر (فارغ التحصیل كارشناسی ارشد مرمت ابنيه و بافت دانشگاه هنر اصفهان)



درج شده در نشريه اينترنتي منظر و وبلاگ احیا
» ادامه مطلب

مـعـمـاري ایران قـبـل از اسـلام

مـعـمـاري ایران قـبـل از اسـلام
معـماري ايراني را بايد بطور صحـيح از اعـماق تاريخ ايـن سرزمـيـن کهـن مـورد بررسي قـرار داد. معـماري ايراني به شـش قـرن قـبل از ميـلاد مسـيح باز مي گـردد، که مـشـخـصات هـر دورهً معـماري را در دوره هاي مـخـتـلف تاريـخـي شـرح مي دهـيـم :

1- معـماري دوران ماقـبـل تـاريخ تـا زمان حـکـومت مـادهـا.

2- معـماري از زمان حکـومت مـادهـا تـا پـايان دوره حـکـومت سـاسـانـيـان.

در رابـطه با معـماري ايران، بايـد به خـوانـنـدگـان يـادآوري شـود، تـغـيـيـراتي کـه در رابـطه بـا هـنـر پـيـشـيـنـيان ايـران در معـماري داده شـده و نـحـوهً ساخـتمان سازي آن دوران. در سخـني کـوتاه مـي تـوان به : حکـاکـي بـر روي سـنگ، گـچکـاري، نـقاشـي، آجرکـاري، آئـيـنه کـاري، کـاشـي کـاري، مـوزائـيـک کـاري و ديـگـر کـارهـاي تـزئـيـني اشـاره کرد.

الـبـتـه مـا بايـد استـثـنـاهـايي هـم بـراي ساخـتـمان هـاي چـنـد شـکـلي کـه بـراي مـواردي خـاص اسـتـفـاده مي شد، قـائـل شـويم. اين گـونـاگـونـي بـرآمـده از نـيـازهـاي خـاص مـردم در زمـانـهـاي مـتـفـاوت بـوده است.

هـنـرمـنـدان ايـراني بـه دنـيـا ثـابـت کـردن کـه تـوانائـي هـاي بالايي دارنـد و شـامـل احـتـرام بـسيار، بـخـاطر اثـرهـاي تـاريخـي مـنـحـصر بـفـرد فـراوانـي کـه از خـود بـجـاي گـذاشـتـه، هـسـتـند.



بـنـظر مـشکـل مي رسد که بـتوان معـماري ايراني را از زمانـهـاي بـسـيـار دور تـا بـحـال طـبـقـه بـنـدي کرد. اما، تـرتـيـبات زيـر مـي تـواند چـشـم انداز وسـيـعـي از ايـن کـارهـا در اخـتـيـار شـمـا قـرار دهـد: کـلـبه هـاي ماقـبل تـاريـخ، شهـرهـا و قـصـبه هاي اولـيه، اسـتحـکـامات و دژهـاي نـظـامي، معـابـد و آتـشـکـده ها، مـقـبـره ها و آرامـگـاه هـاي بـزرگ، مـکـانهـاي عـظـيـم تـاريـخـي، سـدهـا و پـلـهـا، بـازارهـا، حـمام هـا، جـاده هـا، مسـاجـد عـظـيـم، بـرجـهـا و مـنـاره هـا، ساخـتـمانهـاي مـذهـبـي و محـلهـايي از دوران اسلامي، و هـمچـنـيـن بـنـاهـا و يـاد بـودهـاي گـسـتـرده در کـشـور ايران. از ديگـر چـيـزهـاي مهـمي که بـرروي معـماري ايراني تـاثـيـر گـذار بوده است، شـرايط مهـم آب و هـوائي در فـلات ايران بوده است. بطور مـثـال سـبک معـماري در شـمال کـشـور و کـوهـپـايـه هاي ايران بـا سـبک معـماري در جـنـوب و کـوير ايران تـفـاوت دارد. اکـنـون با مصـادف شـدن بـا اطاعـات تـمام نـشـدنـي و حـيرت آوري کـه امـکـان آن در هـيچ کـشور ديـگـري نـيـست، نگـاهـي داريم گـذرا بـه معـماري ايراني.


صحـبت کردن در مـورد معـماري باستاني، بدون ايـنکـه نـمونه هايي از آن وجود داشتـه باشـد تـقـريـباً غـيـر مـمـکـن است.
يکي از قـديـمي ترين بـناهاي کـشف شده در فلات ايران مربـوط مي شود به بـناي رنگ شـده " زاغ تـپـه " در قـزوين. در تاريخ گـذشـته کـه مربوط مي شود به قـرن هـفـتم و اوايل قـرن شـشم قـبل از ميـلاد، بايـد بـسيار مورد رسيدگـي قـرار گـيرد که در آن زمان قـبل از تاريخ، چـگـونـه و با چـه وسائـلي اين بـنا را آراستـه کـرده اند. از اين بـنا بـراي جـمع شـدن و اجـتماعـات استـفاده مـي شده است.
در اين بـنا از شومـيـنه براي گـرم کـردن ساخـتمان در فـصلهاي سرد سال اسـتـفاده مي شده است. هـمـچـنـين محـلي بـراي درست کردن کـباب داشـتـه است. هـمچـنـين اين ساخـتمان دو محـل براي نگـهـداري ابزارها و وسائـل، بعـلاوه اتاقـي کـوچـک که از آن به عـنـوان نـشـيـمن استـفاده مي کردند. ديـوارهـا بـوسـيله نـقاشـي از بـز کـوهـي تـزئـيـن شـده است. بـه احـتـمال خـيـلي زيـاد از اين مـکـان براي انجـام مراستم مـذهـبـي خـود استـفاده مي کـردنـد.
تـپـه سـيالک در نـزديکـي کـاشان نـيـز يکي ديگـر از اين مکـانهـاي تـاريـخي است، که بـه قـرن شـشم و پـنجـم قـبل از مـيـلاد بـرمـي گـردد.


اولين بار که مردم به منطقه سيالک رفـتـند، نمي دانستـند که چگـونه بايد خانه ساخت، و زير کـلبه هايي که با برگ درخـتان تهـيه شده بود زندگـي مي کردند. اما بزودي آنهـا فرا گـرفـتـند که چگـونه با گـل، خشت خام درست کرده و مورد مصرف در خانه سازي قرار دهـند.

در قـرن چهـارم قـبل از مـيـلاد مسيح مردم سيالک بصورتي جامع شروع کردند به بنا نهادن بناهـاي جـديد، که بخوبي مشخص است. اين بناهـا بصورتي يکجا و توده، و تماما تهـيه شده از آجر خام بود. اين آجـرهاي اوليه کـه بـصورتي بـيـضـي شکـل تهـيه مي شد، در آفـتاب گـذاشته شده و خشک مي شدند؛ و بعـد از آن مورد استـفاده قـرار مي گـرفـتـند. معـماري اين دوره تـمام بـناهـا را با رنگ قـرمز تـزئـين کرده و تمام درهاي اين بـناهـا کوتاه و باريک بوده و قـد درها بـيشتر از 90 - 80 سانـتي مـتر نبود.

تـپـه حسن در نزديکي دامغـان، تـپه ايلـبـليس در 72 کيلومتري کـرمان، و تـپه حسنـلو در آذربايجان غـربي از بـناهايي هـستـند که بوسيله حفاري هاي باستان شناسي از زير خاک بـيرون آورده شده اند.



در حفاري هاي تپه حسنلو، سه بناي عـظيم کـشف شد که تمام آنهـا با نـقـشه اي يکسان درست شده بودند. اين بـناها به 1000 - 800 سال قـبل از مـيلاد مسيح بـرمي گـردند. تمام آنهـا داراي دروازهً ورودي، حـياط سنگـفرش شده، اتـاقـهـا و انـبار بوده اند.

در معـماري تـپه حسنلو، ساختمانهـا بـنـظر از چوب بنا شده اند؛ مربع و بصورت برج با پـايه هاي چـوبي که بدون برش بصورتي عمودي از آنهـا بعـنوان پايه و ستون استـفاده شده بود. يکي از اتاقـهـا بصورتي سنگـفرش شده با خشت خام کشف شد. نکـته جالب توجه اينکه اتاقي ديگـر را که بعـنوان آشپـزخانه از آن استـفاده مي شده داراي جاهاي مخصوص با شومينه دور آنها بود.

يکي از معـماريهاي مهـم ايران مربوط است به قرن 13 قـبل از ميلاد؛ معـبد چـغـازنـبـيل ( 1250 قبل از ميلاد ) است که در کنار رودخانهً کرخه در استان خوزستان در جنوب ايران قرار گـرفـته است. اين معـبد بوسيله "هـونـتاش هـوبان" پادشاه ايلام بر روي خرابه هاي شهر باستاني "دور - آنـتـش" ساخته شده بود.

اين معـبد نشانگـر اوج و شکوه معـماري در آن دوره است. اين بـنا بصورت چـهـارگـوش و به صورت يک ساخـتمان پـنج طبقه است، که هـر طبقه از طبقه قـبلي کوچکـتر است و نمائي بصورت مخروطي را نشان مي دهـد. معـبد اصلي در آخرين طـبـقـه ساختـه شده بود. موادي که در ساختمان اين معـبد بکـار رفـته است، بـيـشـتر از آجرهـاي پـخـته لعـاب دار هـمراه با ساروج بـسيار قـوي بوده است.

گـنـبد غـربي معـبد چـغازنـبـيل که بصورتي ماهـرانه ساخته شده بود هـنوز هـم پس از گـذشت سـه هـزار سال از تاريخ آن بصورتي عـجـيب و حيرت آور در وضعـيتي خوب بسر مي برد. ساخـتـن طاقـهـاي هـلالي شکـل برروي راهـروهـا و پـلـکـان هـاي داخل معـبـد نـشـانگـر مـوفـقـيت فوق العـاده و شگـفت آور معـماري در ايران باستان است. چـيـزي که باعـث تعـجب و شوک بـسيار در معـماري چـغـازنبـيل است، اينکه ابـتـکار هـنـرمندان آن دوره در اخـتراع و ساختـن يک سيستم جديد که آب آشامـيدني ساخـتمان را تهـيه مي کرده است. آب تسويه شده بوسيله عبادتـگـران و پـرستـشگـران و ساکـنين آن منطقه مورد استـفاده قرار مي گـرفت.
» ادامه مطلب

معرفي رشته تاريخ برای ادامه تحصیل در دانشگاه

معرفي رشته تاريخ برای ادامه تحصیل در دانشگاه


موضوع اين رشته تحصيلي:
علم تاريخ تحولات گذشته جامعه انساني که مي تواند زمينه سياسي، اقتصادي، اجتماعي يا فرهنگي داشته باشد را مورد مطالعه قرار مي دهد. به همين دليل رشته بسيار گسترده اي است و اشتباه است که آن را صرفا مطالعه مواد خام تاريخي بدانيم بلکه دانشجو فرا مي گيرد که چگونه از تحليل و تلفيق مواد خام تاريخي به نتايج علمي برسد. به عبارت ديگر آموختن روش تاريخي به مورخ کمک مي کند تا از ميان انبوهي از مواد خام، مواد خام معتبر را جدا کند و بر اساس روش تاريخي از بررسي آنها به نتيجه علمي برسد. در حالي که حتي مطالعه کنندگان جدي تاريخ که غيرحرفه اي هستند، هيچ معياري براي تشخيص و تعيين صحت و سقم رويدادهاي يک کتاب تاريخي ندارند و گاه از آثار غير موثق و غير معتبر استفاده مي کنند.
توانايي هاي لازم:
دانشجوي تاريخ بايد نظم و دقت فراوان و توان به تصوير و نقد کشيدن وقايع تاريخي را داشته باشد. پايه علم تاريخ، فلسفه، زمين آن جغرافيا و ديوارهاي آن جامعه شناسي، اقتصاد، سياست و فرهنگ است و دانشجوي تاريخ بايد با اين علوم آشنا باشد و از نتايج آنها بهره ببرد. فردي مي تواند در رشته تاريخ موفق شود که از پوسته رويي رويدادها عبور کرده و مسائل عميق تري را درباره ي آنها بفهمد و از ارتباط بين دو رويداد پي به رويداد سوم ببرد و با ديدن يک رويداد به علل پنهان و آشکار آن اشاره کند. همچنين دانشجو بايد با ادبيات فارسي، آمار و رياضي آشنايي داشته باشد تا بتواند به ياري ادبيات فارسي هم از منابع گذشته که رنگ ادبي دارند، استفاده کند و هم مفاهيم تاريخي را بخوبي بيان نمايد و به ياري آمار و رياضي نيز، هرچه بيشتر زبان دستاوردهاي علم تاريخ را کمي کند و داده هاي تاريخ را در قالب اعداد بيان نمايد.
موقعيت شغلي در ايران:
فارغ التحصيلان دوره کارشناسي تاريخ در وزارت آموزش و پرورش، وزارت امور خارجه، وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان موزه ها، مراکز اسناد ملي و صدا و سيما براي بررسي مسائل تحقيقي تاريخ در حد تحقيقات بين المللي به کار مشغول مي شوند.
درس هاي اين رشته در طول تحصيل:
دروس پايه:
کليات و مباني علم تاريخ، متون تاريخي به زبان فارسي، عربي و خارجي، روش تحقيق، تاريخنگاري و تحولات آن در ايران و جهان، گاهشماري و تقويم، مباني تاريخ اجتماعي ايران، تاريخ انديشه هاي سياسي در ايران و اسلام، کليات جغرافيا، مباني جامعه شناسي، مباني علم سياست، فلسفه تاريخ.
دروس اصلي و تخصصي:
تاريخ ايران از ايلاميها و آريايي ها تا پايان دوره هخامنشي، دوره ي سلوکي و اشکاني، تاريخ ايران در دوره ي ساسانيان، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران( از ورود اسلام تا پايان حکومت علويان طبرستان، دوره ي سلجوقيان، دوره ي سامانيان، ديلميان، غزنويان، دوره ي غوريان و خوارزمشاهيان، دوره ي حمله مغول و ايلخانان، از زوال ايلخانان تا آغاز حکومت صفويان، دوره ي افشاريان و زنديان، آغاز دوره ي قاجار تا انقلاب مشروطيت، انقلاب مشروطيت تا انقراض حکومت قاجاريه، از انقراض قاجاريه تا کودتاي 28 مرداد 1332، انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جهان اسلام(از ميلاد پيامبر اکرم(ص) تا سال 41 هجري، از سال 40 هجري تا 227 هق، از سال 227 هق تا سقوط بغداد از قرن هفتم تا دهم هجري)، تاريخ تشيع، تاريخ تحليلي زندگاني ائمه معصومين(ع)، تاريخ عثماني و خاورميانه، تاريخ يونان و رم، تاريخ بيزانس، تاريخ اروپا در قرون وسطي، تاريخ اروپا در قرون جديد، تاريخ اروپا از انقلاب فرانسه تا جنگ جهاني اول، تاريخ اروپا از جنگ جهاني اول تا کنون.مختلف امتيازبندي مي شوند.
» ادامه مطلب